بسکه پی در پی؛ گران اجناس شد/پایِ دل قیقاچ رفت و، مغزِ مفلس طاس شد
ساده لوحی گفت: دارد محتکر قصدِ حراج/گفتمش: از بسکه فاسد جنسِ این نسناس شد
بسکه از یارانهها،محمود خان تعریف کرد/گوش شیطان کر، ...
با شعر بشویید غبار سخنم را
فریاد بخوانید سکوت خفنم را
پروانه ی در پیله ی تنهاییِ خویشم/آتش زده ام فرصت پر وا شدنم را
هم شانهِ من کیست که در معرکهِ عشق
پرچم بکند بر سر شانه کفنم را
تکبیر ...
آینه در روبروی چشم حیرت می شوم
صورت تصویر خود را قاب سیرت می شوم
عشق با چشم زمینی مظهر زیبایی ست
از برای زشتی اش چشم بصیرت می شوم
تا که مروارید در چشم صدف پیدا کنم
عمق اقیانوس را غواص ...
در شب شعر غزل وقتی دل از چشمت سرود/باورم شد جز دل من هیچ کس شاعر نبود
من به چشم خویش دیدم مصرعی از چشم تو/ گوی سبقت را ز استادان صاحبدل ربود
با نگاه نافذت بدرود می گفتی و من/با زبان چشم می گفتم ...
می نویسم بر تابلوی نگاهت
آغاز عشق را.
دست افشانی که گام های عبوری ست
و زخم هایی که
با نسیم آن درمان می شوند
خاک را
هنگامی که درمشت بوسه می زنی .
با حوصله سنگ نگاره ها هم
تفسیر ...
(شبان خوشه ) ی چشمت که وام دار( امید) ست
به یادگار ( الف - بامداد) شعر سپید ست
غریب ( سایه) ی خویشم چقدر (منزوی) ام من؟
ز سوز آه نسیمی دلم حکایت بید ست
چگونه با تو بگویم ؟ ز شعر رفته ز ...
مسافرم
از این قطار هم پیاده نمی شوم
دنیا دیدن ندارد
خواب هایم را جمع می کنم
تو را خوب نبینم!
شما
ما سنگ شده ایم
که از نگاه ها سنگین میافتیم !
۲
شمارهات را که بگیرم
خودم ...
... بودند و تکنیکهای شعر نیز تحت تأثیر این موضوع قرار گرفته بود اما شاعر امروز از افراد عادی جامعه است که سعی میکند نگاه و روایت خود را از زندگی و تجربه زیستهاش به شکل شاعرانه و زیباتری انعکاس دهد.
دقیقا ...
وقتی که ستاره ام زحل خواهد بود/تنهایی ام از جنس حمل خواهد بود
نفرینی ی لمس سیب سرخم شاید
( آدم) شدنم حداقل خواهد بود
در برزخ آن بهشت و این دوزخ سرد/مابین یقین و شک جدل خواهد بود
نا خوانده ...
"شاید این جملهی آخر باشد
آخرین جرعه ی اشعار مرا نوش کنید.
دست صیاد قضا خیمه زده روی ایوان حیات.
وقت آن ست خداحافظی تلخ مرا گوش کنید.
من که یک عمر نوشتم:
زندگی چشمهی آبی ست روان، ...
... روزی سرود. اگر شاعر امروز در قید حیات و هکذا حیاط شهرداری بود می سرود: " دست ما را بگیرید تا حق اهواز را بگیریم" در غیر این صورت یک عصایی بیاورید!
* شهردار اهواز: گفتن اشکالات و نارساییها حق مردم است ...
گرگ شب از میش چشمت تا هراسان می شود/در حصار گرگ و میش ماه پنهان می شود
می خرامی زیر نور ماه اما غافلی/از حسادت ماه هم از شب گریزان می شود
آبشار زلف را وقتی که افشان می کنی/شب به تیغ شانه های ...
دیری ست که از حال خودم هم خبرم نیست
جز یاد تو یک لحظه خیال دگرم نیست
الهام غزل های من از حضرت عشق ست
جز جلوه ی تصویر تو در شعر ترم نیست
دریای شراب ست که در چشم تو جاری ست
هرچند که جز ...
تا تبسم زد تبر بر بیخ بنیان دلم
چشم باران خیز شد از برگریزان دلم
چتر بازو را به روی شانه ی من باز کن
ساعتی با من بیا در زیر باران دلم
من به چشم خویش مرگ آب را هم دیده ام
مردن زاینده ...
می سرایمدر غزل عریانی ی پاییز را/برگریزان همین فصل خیال انگیز را
تا تبر با پنجه های باغبان هم صحبت ست/مرگ تسکین می دهد سر پنجه ی خونربز را
دشت پایین دست وقتی که دچار تشنگیست/ کیست تا جاری ...
شاعر شقیقه ها چکه میکند
و کلمات از تهران پوست ات تبخیر میشود
دست به تاخیر می افتد
شعر ها دهان یکدیگر را در آغوش میگیرند
و زمین مکالمه با انگشت های تو می شود
هرمز علیپور شما شدم ...
اشاره: نخستین بار که با "سلیمان هرمزی" آشنا شدم بر می گردد به نیمه های دهه شصت.
زنده یاد "آرش باران پور" در فلکه ۲۴ متری اهواز کتاب پهن کرده بود و داشت از مجله جوانان شعری را با آب و تاب می خواند: ...
شعر من آیینه ی عشق ست در صبحی زلال
رقص ققنوس ست بر آتش، گشوده پر و بال
احتمال رستخیزم از دل خاکستر است
بی تو اما غیر ممکن می شود این احتمال
از رگ گردن به من نزدیک تر احساس توست
یک سر ...
بخوان هَزارِ بنفشه گلوی جلگه ی گل/بخوان به سوک گل سرخ حضرت بلبل
خزان رسیده بر ایوان باغ پاورچین/بخوان هَزارِ بنفشه گلوی فروردین
بخوان که فرصت فصل بهارم از کف رفت/قسم به صبر که تاب و قرارم از کف ...