امروز:
جمعه - 14 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 تا تبسم زد تبر بر بیخ بنیان دلم

 چشم باران خیز شد از برگریزان دلم

 چتر بازو را به روی شانه ی من باز کن

 ساعتی با من بیا در زیر باران دلم

 من به چشم خویش مرگ آب را هم دیده ام

 مردن زاینده رودی در سپاهان دلم

 شاعری از پرسه های شب پیاده آمده ست

 رد پایش مانده بر طول خیابان دلم

 یوسفی در خلوت پیراهنم زندانی ست

 یوسفی رسوا شده از چاک بهتان دلم

 در خیالم صبح فروردینی ام اسفندی ی ست

 پرگشوده چلچله از  طاق ایوان دلم

 آفتابی تازه می خواهم ز تابستان عشق

 آب گردد تا مگر برف زمستان دلم

 آنکه عمری چشم بر راه ظهورش بوده ام

 یک شبی ناخوانده می شد کاش مهمان دلم

 راز تکرار ردیف این غزل در سینه است

 مصرع ناخوانده ای از شعر پایان دلم

 * هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

کاربرانی که در این گفتگو شرکت کرده اند

نظرات (1)

  • آرد شیر فرامرزی

    شنبه 30 ارديبهشت 1402 - شنبه, می 20 2023 7:55:37am

    عالی بود واقعا شاعر بزرگی است اشعار پر معنا و جذاب