امروز:
دوشنبه - 11 تير - 1403
ساعت :

 گرگ شب از میش چشمت تا هراسان می شود/در حصار گرگ و میش ماه پنهان می شود

 می خرامی زیر نور ماه اما غافلی/از حسادت ماه هم از شب گریزان می شود

 آبشار زلف را وقتی که افشان می کنی/شب به تیغ شانه های تو پریشان می شود

 با چنین کفری که در چشم زلیخایی ی توست/باز هم یک یوسفی رسوای بهتان می شود

 خاطر شعرم چه دلتنگ سرودن گشته است؟/از خیابان غزل راهی ی باران می شود

 تا مگر در ایستگاه شعر پیدایت کنم/شاعر شبگرد همپای خیابان می شود

 زمهریری در زمستان دلم یخ بسته است/این زمستان در چه فصلی نوبهاران می شود؟

 ژرفنایی از گسل در چشم شب  افتاده و/صبح در اندازه های یک بیابان می شود

 نوشدارو در تب آن چشم کیکاوسی ی ست/پلک بر هم می زنی و زخم درمان می شود

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید