امروز:
دوشنبه - 11 تير - 1403
ساعت :

 استاد هرمز فرهادی بابادی

 آینه در روبروی چشم حیرت می شوم

 صورت تصویر خود را قاب سیرت می شوم

 عشق با چشم زمینی مظهر زیبایی ست

 از برای زشتی اش چشم بصیرت می شوم

 تا که مروارید در چشم صدف پیدا کنم

 عمق اقیانوس را غواص غیرت می شوم

 در دل هر ذره وقتی آفتابی جاری ست

 در نظام آفرینش راز  فطرت می شوم

 بر بهارم سایه افکنده است ابر بی نفس

 گندم دیمم دچار فقر  کثرت می شوم  

 بس که عمری در عزاداری ی دل سر کرده ام

 باز هم بیگانه تر با عیش و عشرت می شوم

 من که خاکستر به روی شانه ام می ریختم

 بی عبای عشق آیا اهل عترت می شوم؟

 مرگ تدریجی ی فردا را تماشا می کنم

 قطره قطره خون در رگ های حسرت می شوم

* هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید