نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
در شب شعر غزل وقتی دل از چشمت سرود/باورم شد جز دل من هیچ کس شاعر نبود
من به چشم خویش دیدم مصرعی از چشم تو/ گوی سبقت را ز استادان صاحبدل ربود
با نگاه نافذت بدرود می گفتی و من/با زبان چشم می گفتم خدای من درود
سکته سکته بر زبانم لکنتی افتاده بود/ آاااه گویی حضرت حافظ مرا می آزمود
سرخ اندیشه تر از رویای پنهان انار/عشق داغی تازه روی کهنه داغم می فزود
تا که دیدم از گدار بی نهایت می رسی/بر پذیرایی ی آغوشت دلم بازو گشود
از طلوع آفتابی از جنوب چشم تو آتشی افتاد بر دل آتشی بی رقص دود
با وجودی که امام مسجد دل بوده ای/بی وضو بعد از قنوت عشق رفتی در سجود
خویش را بر مجمری از نعل و آتش می زنم/چشم زخمم می زند شوری ی آن چشم حسود
وسعت جغرافیای چشم تو آیینه است/گم شدم درژرفنای آن نگاه سرمه سود
ارسال نظر به عنوان مهمان