امروز:
دوشنبه - 11 تير - 1403
ساعت :

 در شب شعر غزل وقتی دل از چشمت سرود/باورم شد جز دل من هیچ کس شاعر نبود

 من به چشم خویش دیدم مصرعی از چشم تو/ گوی سبقت را ز استادان صاحبدل ربود

 با نگاه نافذت بدرود می گفتی و من/با زبان چشم می گفتم خدای من درود

 سکته سکته بر زبانم لکنتی افتاده بود/ آاااه گویی حضرت حافظ مرا می آزمود

 سرخ اندیشه تر از رویای پنهان انار/عشق داغی تازه روی کهنه داغم می فزود

 تا که دیدم از گدار بی نهایت می رسی/بر پذیرایی ی آغوشت دلم بازو گشود

 از طلوع آفتابی از جنوب چشم تو آتشی افتاد بر دل آتشی بی رقص دود

 با وجودی که امام مسجد دل بوده ای/بی وضو بعد از قنوت عشق رفتی در سجود

 خویش  را بر مجمری از نعل و آتش می زنم/چشم زخمم می زند شوری ی آن چشم حسود

 وسعت جغرافیای چشم تو آیینه است/گم شدم درژرفنای آن نگاه سرمه سود

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید