نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
دیری ست که از حال خودم هم خبرم نیست
جز یاد تو یک لحظه خیال دگرم نیست
الهام غزل های من از حضرت عشق ست
جز جلوه ی تصویر تو در شعر ترم نیست
دریای شراب ست که در چشم تو جاری ست
هرچند که جز قهوه ی تلخ قجرم نیست
این سیب به رقص آمده در بغض گلویم
جز آه غریبانه ی مرغ سحرم نیست
لبریز شده کاسه ی صبرم به لب آمد
این کاسه مگر تشنه به خون جگرم نیست؟
فریاد درخت دلم از دوری ی آب ست
غم شکوه ای از بابت زخم تبرم نیست
تقدیر من این ست که بسمل شده باشم
در معرکه ی عشق مجال سپرم نیست
دنباله ی این راه به بیراهه رسیده ست
در باور این فاصله رد اثرم نیست
در مرکزی از دایره چرخان خیالم
جز وحشت سزگیجه خیالی به سرم نیست
ارسال نظر به عنوان مهمان