نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
می سرایمدر غزل عریانی ی پاییز را/برگریزان همین فصل خیال انگیز را
تا تبر با پنجه های باغبان هم صحبت ست/مرگ تسکین می دهد سر پنجه ی خونربز را
دشت پایین دست وقتی که دچار تشنگیست/ کیست تا جاری کند این آب در کاریز را؟
در دل صحرایم و با دست های کوچکم/دانه دانه می شمارم ماسه های ریز را:
در دل هرذره ای یک آفتابی خفته و/انفجار نور دیدم ذره ی ناچیز را
کل هستیرا اگر خواهی بسنجی با زمین/از دل شب خط بزن این ماه شب آویز را
باز شیرین خیالم زلف افشان کرده و/باربد در پرده برده مردن پرویز را
شور مولانایی ام این روزها پژمرده است/کاش می شد تا ببینم شمس در تبریز را
تا مگر آیینه درمانی کند چشم مرا/آینه درمانی ی این چشم ناپرهیز را
طاقتم از دست بی تابیِ دل بی طاقت است/کاش می شد بشکنم این کاسه ی لبریز را
خون جگر از ترکتازی های خوارزمیِ عشق/آرزو دارم عذاب فتنه ی چنگیز را
ارسال نظر به عنوان مهمان