امروز:
دوشنبه - 11 تير - 1403
ساعت :

شور مولانایی ام این روزها پژمرده است/غزلی از: هرمز فرهادی بابادی

 می سرایم‌در غزل عریانی ی پاییز را/برگریزان همین فصل خیال انگیز را

 تا تبر با پنجه های باغبان هم صحبت ست/مرگ تسکین می دهد سر پنجه ی خونربز را

 دشت پایین دست وقتی که‌ دچار تشنگی‌ست/ کیست تا جاری کند این  آب در کاریز را؟

 در دل صحرایم و با دست های کوچکم/دانه دانه می شمارم ماسه های ریز را:

 در دل هرذره ای یک آفتابی خفته و/انفجار نور دیدم  ذره ی ناچیز را

 کل هستی‌را ‌اگر خواهی‌ بسنجی با زمین/از دل شب خط بزن این ماه ‌شب آویز را

 باز شیرین‌ خیالم زلف افشان کرده و/باربد در پرده برده مردن پرویز را

 شور مولانایی ام این روزها پژمرده است/کاش می شد تا ببینم شمس در تبریز را

 تا مگر آیینه درمانی کند چشم مرا/آینه درمانی ی این چشم ناپرهیز را

 طاقتم از دست بی تابیِ دل بی طاقت است/کاش می شد بشکنم این کاسه ی لبریز را

 خون جگر از ترکتازی های خوارزمیِ عشق/آرزو دارم عذاب فتنه ی چنگیز را

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید