دیری ست که از حال خودم هم خبرم نیست
جز یاد تو یک لحظه خیال دگرم نیست
الهام غزل های من از حضرت عشق ست
جز جلوه ی تصویر تو در شعر ترم نیست
دریای شراب ست که در چشم تو جاری ست
هرچند که جز ...
رمان "کوی غزلها" از نویسنده سودانی، "لیلی ابوالعلا"، با ترجمه "مهدی غبرایی" به بازار کتاب آمده است.
به گزارش حبیب خبر از ایسنا، لیلا فؤاد ابوالعلا (متولد ۱۹۶۴) داستاننویس، مقالهنویس و نمایشنامهنویس ...
می سرایمدر غزل عریانی ی پاییز را/برگریزان همین فصل خیال انگیز را
تا تبر با پنجه های باغبان هم صحبت ست/مرگ تسکین می دهد سر پنجه ی خونربز را
دشت پایین دست وقتی که دچار تشنگیست/ کیست تا جاری ...
یک روز اگر همت تو یار نباشد
در جنگل و گلزار بجز خار نباشد
این دولت فرخنده و هر ملک خدایی
جز رونق دستان فدا کار نباشد
گر عزم تو یک روز به دوران بشود محو
در مزرعه ی ما گل پر بار ...
... هرمز فرهادی بابادی...
نام "سلیمان هرمزی" را قبلا شنیده بودم. هم از او غزل خوانده بودم و هم شعر سپید و شنیده بودم که داستان نویس متبحر و نقاد خوبی هم هست.
از اینجا دوستی تداوم یافت و تا هنوز ادامه دارد... ...
روزه دار تو ام و در صدد استهلال/مشتبه شد خم ابروی تو با ماه هلال
آسمان بی گذر جلوه ی تو دلگیر است/بشکند بغض شفق موج غم انگیز خیال
هر منجم که بچیند گل مهتاب تو را/می برد ماهیت قرص قمر زیر سئوال ...
بارِ دیگر گل شکوفا می شود
دشت غرقِ موجِ گل ها میشود
رقص آن گل ها تماشایی تر است
آسمان آن روز، رویایی تر است
گرچه صد ها غنچه پرپر می شود
باغ با گل آشنا تر می شود
سرو رقصِ ...
غلامحسین یوسفی، متخلص به ناقوس شاعر و غزل سرای ایرانی از دیار خراسان جنوبی آسمانی شد.
غلامحسین یوسفی متولد ۱۸ مرداد ۱۳۲۶ متخلص به ناقوس سابقه تدریس در مراکز آموش عالی بیرجند، گویندگی رادیو مشهد، نویسندگی ...
"سرشار باش" ای عشقِ من! سرشارِ خوشحالی
ای با تو، هر چه شانه، از هر بار غم، خالی
قبل از تو بوی کهنهگی میداد تقویمم
ای بهترین روزی که در تقویمِ هر سالی!
میگفت میآیی وُ «"حوِلْ حالنا" ...
نمی دانی که با عشقت، چه غوغایی به پا کردی
شدم مجذوب رفتارت، دلم را مبتلا کردی
خبر داری که دنیایم چه بی روح و چه تاریک است
فراموشت شدم عمری، تو با قلبم چها کردی
چه تلخ است زندگی بی تو، چکد ...
به پیش حضرت چشمت غزل چگونه بخوانم؟
که در حضور تو افتاده لکنتی به زبانم
مرا ز مطلع شعرم شناختی و نگفتی:
- که از کدام خیالی که من هنوز ندانم؟
طلسم قفل سکوتم چگونه لب بگشاید؟
که خورده مهرسکوتی ...
این که می بینی نجیب و ساده و بی دنگ و فنگم
از تبار لاله های سربه زیر کوهرنگم
ایلیاتی زاده ام از خاک پاک بختیاری
چون نیاکانم همیشه عاشق اسب و تفنگم
گرچه دور افتاده ام از سرزمین زادگاهم ...
نشسته باز بوتیمار دل بر ساحل دنیا
و حسرت می خورد بر باور تبخیر دریاها
درون سینه ام یک حس ملموسی نفس دارد
و من می ترسم از طغیان این احساس ناپیدا
گل و فصل بهار از یاد گلدان دلم رفته ...
تا شاخهی یاس معطر را شکستند
در کوچهها آیات کوثر را شکستند
خونین جگر شد مجتبی تا دید آن روز
با ضرب سیلی سبط اکبر را شکستند
زینب برایش جانماز و چادر آورد
تا شیشهی عطر پیمبر ...