امروز:
دوشنبه - 18 تير - 1403
ساعت :

 نشسته باز بوتیمار دل بر ساحل دنیا

 و حسرت می خورد بر باور تبخیر دریاها

 درون سینه ام یک حس ملموسی نفس دارد

 و من می ترسم از طغیان این احساس ناپیدا

 گل و فصل بهار از یاد گلدان دلم رفته ست

 که تنها سایه ی پاییز را پرورده در رویا

 من از جنس همین خاکم و حق آب و گل دارم

 زمین این واقعیت را چگونه می کند حاشا؟

 به مهتابی که زیبایی به دار عشق می رقصد

 دوباره هدیه کن بر دیدنم صبح تماشا را

 طناب دار دنیا خون بهای سایه ام بوده است

 گلوی من نمی ترسد از این آوار پا برجا

 بهشت بی جهنم هم به نفرینی نمی ارزد

 که دنیا در نگاه عشق هم زشت ست و هم زیبا

 همیشه آخر هر پرسشم تکرار قلاب ست

 همیشه بوده ام در گیر و دار حل این معنا

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید