امروز:
جمعه - 28 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 چرخ چشمت آفتاب ست و نگاهت ماه سرد

 آتش و آب ست با هم در تضادی هم نبرد

 زخمه زخمه می خورد بر ساحل مشتاقی ام

 جزر و مدهای زلال موج های لاجورد

 کاش می دیدی که در آبشخور این گرگ و میش

 میش چشمان تو با گرگ نگاه من چه کرد؟

 هستی ام را در قمار عشق از کف داده ام

 در قمار آخرینم باتو ای لیلاج نرد:

 با چنین حالی که دارم آنچه باقی مانده است

 چشم هایی سربی ی ست  و گونه هایی زرد زرد

 عادت نارستمی هایت جنون خنجر است

 پیش پاهای تو در خاک ست این سهراب درد

 خواهش دست مرا تا ارتفاع لمس سیب

 کم تر از یک پنجه پایی شانه ات کوتاه کرد

 یک نفس شب پرسه هایم را به آتش می کشم

 خسته ام دیگر ز تکرار من بیهوده گرد

 این غزل در صبح فروردین احساسم شکفت

 بوی گل اما ندارد خاطر این پیر مرد

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید