امروز:
سه شنبه - 11 ارديبهشت - 1403
ساعت :

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

وقتی معاون امور فرهنگی و رسانه اداره کل فرهنگ خوزستان تماس گرفت و خبر داد که دوم اسفند ماه ۱۴۰۲ لازم است در نمایشگاه رسانه ها باشم در کنار استاد "محمد مالی" مدیرمسوول روزنامه سراسری خوزی ها داشتیم از شهرک صنعتی شماه پنج اهواز بیرون می آمدیم.

پس از گذشت چند روز خبر دادند که نیاز به دریافت رزومه ام دارند. از آنجا که همیشه ما-ستم شیرین بوده است کلی از خودم تعریف و تمجید و قلمی کردم و پیش از فرستادن دوباره خوانی کردم و دریافتم که انگار تاکنون خودم را نشناخته بودم!

پس از ارسال رزومه از طریق پیام رسان "ایتا" که واقعن کار راه انداز است و دیگر نیازی به ارسال ایمیل نیست- منتظر نشستم یا شاید هم ایستادم تا این که پیامک ساعت و تاریخ پرواز آژانس هواپیمایی "کارون" که امیدوارم برایش تبلیغ نشود- به مقصد تهران به دست و نگاهم رسید.

ساعت حرکت از فرودگاه اهواز به تهران برای رفتن به نمایشگاه رسانه های ایران، پنج و چهل و پنج دقیقه صبح دوم اسفند ۱۴۰۲ بود. ساعتی که برای نگارنده پُرکار، واژه خواب مفهومی نداشت! بیدار ماندم و حدود دو ساعت در گروه خانه رسانه و مطبوعات خوزستان در پیام رسان "ایتا" گشت زدم و با فعالیت های عزیزان تلاشگر در برپایی غرفه تا نشست و برخاست با بازدیدکنندگان و همچنین تهیه عکس و فیلم از جای جای نمایشگاه، آشنا شدم به گونه ای که انگار به نمایشگاه رفته ام...

یک ساعت مانده به ساعت حرکت هواپیما با گرفتن اسنپ از خانه زدم بیرون و به طرف فرودگاه حرکت کردم و هم چانه و زبان خود را گرم کردم و هم سر راننده محترم را! اما خداییش ۵۱ هزار تومان از ملی راه تا فرودگاه اهواز- که روی هم رفته کمتر از ده دقیقه زمان می برد- خیلی زیاد است! در حالی که اگر به جای فرودگاه یک مسیر دورتری را انتخاب می کردم این مبلغ نمی شد!

حتمن عالی جنابان بانک سوپر مرکزی "اسنپ"، به خود یا شاید غیابی به ما گفته اند: کسی که چهار میلیون تومان- کمتر یا بیشتر- هزینه مسافرت با هواپیما(رفت و برگشت) را می دهد ۵۱ هزار تومان که هزینه دو بسته تخمه آفتاب گردون هم نمی شود که بخواهد در هواپیما بشکند و حالش را ببرد!

به هر روی، جلوی فرودگاه از تاکسی پیاده شدم و در میان باد سردی که در منطقه فرودگاه می وزید قرار گرفتم. پیراهن و شلوار یک میلیونی تازه خریدم و نیز کُتی که چندین سال بازنشسته شده بود، توان مقابله با باد سرد را نداشتند. با دفترچه یادداشتی که در دست انگار اضافه بود؛ همچون دونده ماراتن خود را به گیت ورودی رساندم و با گذشتن یک خوان از چند خوان تا مرحله سوار شدن به هواپیما رفتم و بلیت خود را گرفتم و بعد از دقایقی در خوان دوم یا صف ورود به سالن اصلی برای سوار شدن ایستادم و خود را به خوان سوم رساندم و با کشیدن نفس راحتی بر روی یکی از صندلی های سرد نشستم تا مسوولان شرکت "کارون" لطف بفرمایند اجازه خروج از سالن را بدهند.

در حالی که داشتم با افکار درهم و برهم خود کشتی می گرفتم، صدایی شنیدم که از لنگ شدن خبر می داد! نگاهم افتاد به جمعیتی که برای خروج صف گرفته بودند با قدم های بلند برخاستم و به میان جمعیت رفتم به گونه ای که یک صف دو صف شد و از سالن زدم بیرون اما انگار که وارد سردخانه مواد پروتیینی شده ام!

خوش بختانه اتوبوس آماده سوار کردن بود. سوار شدم و رفتم گوشه ای ایستادم تا اتوبوس لبریز مسافر شد و حرکت کرد. با بغل دستی ام گپ و گفت کردم و گفتم: خوش بختانه اینجا مثل تهران نیست که کلی در اتوبوس در فضای بی در و پیکر فرودگاه سواری بخوری؛ تا چند پلک بزنی باید پیاده شویم.

اتوبوس همچنان آهسته در حال حرکت بود؛ انگار که راننده می خواست آب در دلش تکان نخورد و کفتر خوابش نیز پرواز کند!

 * اتوبوسی برای تلف کردن وقت!

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

اتوبوس در حال دور زدن بود که کنار دستی ام گفت: انگاری داریم برمی گردیم! نگاه کردم؛ اتوبوس همان راه رفته را داشت برمی گشت و سپس با خیال راحت ترمز کرد و مسافران را کمی نرسیده به مکان سوار شدن، پیاده کرد. در حالی که اگر بدون سوار شدن به اتوبوس، پیاده به طرف پلکان هواپیما می رفتیم پیش از پیاده شدن از اتوبوس، داشتیم به صندلی تکیه می دادیم و کمربندهای پرواز خود را می بستیم!

از مهرماه سال ۹۷ که در شانزدهمین جشنواره کتاب و رسانه شرکت کردم و به‌پاس سال‌ها تداوم در توجه به حوزه کتاب در روزنامه توسعه جنوب مورد قدردانی قرار گرفتم تا تاریخ همین پرواز، به هواپیماها افتخار ندادم که مرا در آغوش بگیرند؛ چرا که نه حوصله مسافرت رفتن داشتم و دارم، نه جیب های تارعنکبوت بسته ام سر سازگاری با هزینه ها دارند! اما همیشه کنار دستی هایم در هواپیما انسان خوش مرام و خوش صحبت بودند. شاید هم ماست شیرین من بوده که همیشه در همنشین اثر می کرد! چون از بس زبان سبزم، فضای مسایل، مشاکل و معاضل را معطر، مطهر، نوسازی و بازسازی کرده و می کند که دیگر وقتی باقی نمی ماند که هم صحبت یا شنونده بتواند عرض اندام کند!

داشتم سر کنار دستی ام را گرم می کردم که یک جوان خوش تیپ نامم را صدا کرد و بعد از سلام خود را خبرنگار تسنیم خوزستان معرفی کرد که از بس مشغول پر حرفی بودم در نگاه نخست نشناختم و بعد دو ریالی ام افتاد!

 او هم راهی نمایشگاه رسانه ها بود و برای رفتن به این سفر بر خلاف من، دست به جیب شده بود. در همین هنگام مسافر پشت سری روی شانه ام زد و گفت: "می دونی شرکت کارون هزینه هواپیمای "بویینگ" رو از ما گرفته ولی سوار "فوکر" شدیم؟! گفتم: پس بگو چرا صندلی هاش شبیه کالسکه بچه ست! از همون ثانیه نخست راحت نبودم و مرتب دارم جاجا می کنم نکنه سازنده اش خواسته مرغدونی بسازه اما هواپیما شده؟!

کنار دستی ام به حرف آمد و گفت:" شرکت های هواپیمایی در هنگام بازسازی و نوسازی هواپیماهای قدیمی ضمن کوچیک کردن صندلی ها، تعدادشون رو زیادتر می کنن و فاصله ها رو هم کمتر تا مسافران بیشتری رو سوار کنند و سود بیشتری ببرن. اونا با این کارها خود را گرم می کنند و ما رو سرد!

در این هنگام دو میهماندار با گاری صبحانه- که شامل ساندویچ کالباس با سس فرانسوی! شیر پاکتی کوچک و یک بیسکویت کرم دار دو عددی بود- آمدند و مسافران را به شوق و ذوق واداشتند!! شماری شروع کردند به نوش جان کردن و برخی هم در پاکت هایی که در پشت صندلی ها در کنار برگه های راهنما قرار داشت می بسته ها را گذاشتند تا بیرون از هواپیما ببرند و در خیابان یک جوری از دست شان راحت شوند!

* نوشیدن چای بعد از صرف غذا!

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

بعد از توزیع بسته های ناشتایی، لیوان های چای بود که با قندهای حبه تقدیم مسافران می شد. این در حالی بود که صدها بار در رسانه های طبیعی و مجازی درباره معایب نوشیدن چای بعد از صرف غذا خواندیم و همه عالم و آدم هم می دانند اما انگار این موضوع به گوش و چشم مسوولان شرکت های هواپیمایی و برخی مسافران نرسیده و نخورده است. اگر چه ما هم که این موارد را می دانستیم ولی خستگی حاصل از شب نخوابی و صندلی های غیر استاندارد سبب شد که چای را بعد از خوردن ساندویچ بنوشیم و یک روز هم ناپرهیزی کنیم. دنیا که به آخر نمی رسد!

از هواپیما که پیاده شدم در سالن فرودگاه مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان را دیدم و داشتیم با هم گپ و گفت می کردیم که خبرنگار تسنیم هم آمد و قرار شد با مترو به نمایشگاه برویم. اگرچه این دو عزیز مسیر اصلی شان نمایشگاه نبود و یکی دو جا کار داشتند و گفتند بعد از انجام کار به نمایشگاه می آیند اما تا بیشتر مسیر همراهم بودند.

یادم آمد به ماه اردی بهشت سال های ۹۵ و ۹۶ که نمایشگاه های مطبوعات تهران رفتم. در آن سال ها، قطارها زیاد شلوغ نبود و برخی فروشندگان دوره گرد به راحتی در فضای سالن ها قدم می زدند و کالاهای خود را می فروختند. اما در قطار اولی و دومی که دوم اسفند ۱۴۰۲ سوار شدیم نه نیاز به گرفتن میله و دستگیره داشتیم نه تکیه دادن به جایی و خود به خود با ورود و خروج مسافران به قطار جلو و عقب، راست و چپ و بعضی وقت ها هم بالا و پایین می رفتیم و نفس ها هم که در سینه حبس بود و معلوم نبود چه گونه داریم ادامه حیات می دهیم!

به هر زحمتی بود از دو قطار پیاده شدیم. البته جناب مدیرکل فرهنگ می توانست با همان قطار دوم ادامه مسیر دهد اما برای نشان دادن مسیر قطار سوم و این که بدون دردسر بتوانم بعد از سوار شدن در ایستگاه مصلی پیاده شوم آمد و راه را نشان داد و گفت ایستگاه پنجم پیاده شوم. از ایشان سپاسگزاری کردم و ایستادم تا قطار بیاید و سوار شوم؛ این در حالی بود که ثانیه به ثانیه به شمار مسافران در انتظار قطار افروده می شد و من نگران که چه گونه میان این خیل جمعیت بتوانم خود را به داخل یکی از سالن ها برسانم.

بعد از ده دقیقه قطار آمد و آرام ایستاد و خوش بختانه یکی از درهای ورود و خروج آن جلوی مان بود. بعد از پیاده شدن چند نفر همراه با چند نفر که خود را زرنگ تر از من می دانستند با هل و زور داخل سالن شدم و قطار در حالی حرکت کرد که فقط از گردن به بالایم آزاد بود!

ایستگاه ها را یکی یکی شمردم تا به ایستگاه مصلی رسیدم. انگار که یک عمر گذشت! پیاده شدم و به سوی یگی از درهای ورودی مصلا- که دربرگیرنده نمایشگاه رسانه های ایران بود رفتم که دیدم در بسته و انگار روزتر از ساعت ۹ صبح رسیده ام و باید منتظر بمانم.

* آشنایی با دکتر مقیسه

دکتر محمدعلی مقیسه

 در جلوی در یک آقای خوش تیپ و خوش برخوردی نگاهم را جلب کرد و سر صحبت را با او باز کردم و گفتم: انگار شما رو می شناسم. فکر کنم عکستون رو در رسانه ها دیده ام. شما استاد دانشگاه نیستید؟ او تایید کرد و گفت: در سیما برنامه هایی داشته است. او کسی نبود جز دکتر "محمدعلی مقیسه" رییس پژوهشگاه فرهنگ و هنر و پژوهشگر، مشاور و طراح دوره های تخصصی و مهارتی خاص که بعد از باز شدن در و قدم گذاشتن در داخل مصلا از من دعوت کرد به دفتر کار دوستانش برویم و با آن ها هم آشنا شوم.

 با ورود به دفتر کار دوستان و همکاران اش با انسان هایی فرهیخته و استاد دانشگاه آشنا شدم و کلی عزت و احترام گذاشتند که تاکنون در خوزستان ندیده بودم. انگار که غریبه ها قدر گوهر را می دانند چرا که خود گوهر هستند.

 بعد از گذشت سی دقیفه به همراه دکتر رهدار، دکتر بابایی و دکتر مقیسه سوار بر ون های نمایشگاه شدیم و بعد از پیاده شدن پای درون سالن نمایشگاه گذاشتیم. این عزیزان بعد از خداحافظی به طرف غرفه خود رفتند و من هم در پی یافتن غرفه خانه رسانه و مطبوعات خوزستان بودم در حالی که غرفه ای که این عزیزان(خبرگزاری دانانیوز) رفتند در نزدیکی غرفه خانه مطبوعات خوزستان بود و نمی دانستم.

بعد از یافتن غرفه خانه مطبوعات، خوش حالی بر و بچ از دیدن نگارنده- که انگاری ستاره سهیل دیده اند- در وصف نمی گنجد که بخواهم قلمی کنم! چرا که این گوشی ها و دوربین های عکاسی و تصویر برداری بود که  عکس هایی به یادگار می گرفتند...

بعد از نشستن و خوردن چای و دیگر مخلفات برخاستم و یک بار با "سعیدخان آژده" هفته نامه نگار و یکی دوبار هم به تنهایی سری به غرفه ها زدم تا سرگرم شوم.

سعید خان هر غرفه ای می رسید کلی از ما تعریف و تمجید می کرد در حالی که گمنام بودن و خدمت به جامعه و کشور بسیار بهتر است و اصلن قابل مقایسه با معروف بودن و ادای خدمت کردن درآوردن نیست. اما نگارنده که پیش تر هم گفته ماستش شیرین تر از قند و عسل است از معروفیت رد کرده و به محبوبیت رسیده و دیگر نیازی ندارد که آدم ها او را بشناسند وقتی که پروردگار بخشنده و مهربان همیشه همراه مان است...

* خبر کجایی که آگهی ها کورم کرد!

دست آورد

در هنگام دیدن غرفه ها چشمم به تابلوی "رکنا" افتاد. وارد شدم و بعد از گفتن درود و خدا قوت گفتم: دو انتقاد به عملکر رکنا دارم. بنشینم و حرف هایم را بزنم؟

هر دو آقایی که جلوی شان نشستم با تبسم گفتند: بفرمایید. خودم را معرفی کردم و از پرواز آگهی هایی گفتم که در بالا و پایین و وسط و چپ و راست و میان خبرهای رکنا قرار می گیرند و برخی هم مرتب می آیند روی نوشته می ایستند و برای حذف شان باید علامت ضربه در بزنی تا در بروند! در بیشتر وقت ها هم تعداد واژه های آگهی ها و مطالب غیر مربوط آن قدر زیاد است که متن خبر در صفحه گم می شود و باید با حوصله و نفس عمیق و با آرامش و بدون استفاده از زبان سرخ متن خبر را پیدا کرد و خواند تا دریابی که چی به چی و کی به کی است!

همچنین از تیترهای جنجالی رکنا انتقاد کردم که اصلن برگرفته از متن نیستند و ساز متن در دستگاه ماهور است و ساز تیتر در دستگاه شور!

بعد از نقطه سر سطر که زبانم را در کام فرو بردم و منتظر پاسخ شان ماندم در حالی که غنچه های تبسم و گل های خنده از چهره های شان رخت برنبسته بود تایید کردند و حرف خاصی برای گفتن نداشتند. چرا که رسانه های امروز برای باز کردن جای در دل مردم و نیز رسیدن به سودآوری برای پرداخت حقوق کارکنان خود نیاز به آگهی دارند.

در حقیقت خوانندگان در بسیاری از خبرگزاری ها و پایگاه های خبری در میان آگهی ها دنبال خبر و گزارش و مصاحبه می گردند نه در میان خبر، دنبال آگهی!

بعد از "رکنا" به غرفه روزنامه "اطلاعات" که در دهه ۶۰ در آن کار می کردم رفتم و کلی از خودم تعریف و تمجید کردم و آن ها هم از این که یک پیشکسوت اطلاعاتی و اطلاعات جبهه ای می دیدند مسرور شدند و تعداد ۱۲ عدد "دی وی دی" حامل پی دی اف روزنامه اطلاعات در سال ۱۳۶۷ و یک جلد کتاب "یاد یار گره گشا" را- که در نخستین سالگرد درگذشت حجت الاسلام والمسلمین "سیدمحمود دعایی" چاپ شده بود- تقدیمم کردند. البته با اندکی تخفیف و با پرداخت ۱۴۰ هزار تومان بابت دریافت دی وی دی ها!

* چه فکر می کردم چی شد!

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

در غرفه همراه اول- که بهتر بود نامش را همراه نخست می گذاشتند- مسابقه ای طراحی شده بود با جوایز بسیار ارزنده(!) با خود گفتم پاسخ بدهم حالا که بیکارم! نقشه ای را با گوشی اسکن کردم و سه پرسش در گوشی چشمک زد و من هم چشمک زدم که پاسخ آمد درست است در غرفه جایزه خود را بگیرید.

پاسخ را نشان یکی از خانم های نشسته پشت لپتاپ دادم و او هم با تبسمی کارتی را درآورد و دستم داد و من هم در جیب گذاشتم و خوش حال به سوی غرفه های دیگر رفتم اما کنجکاو شدم و با خود گفتم شاید شگفتانه همراه اول مثل اینترنت ۲۰۰ گیگی خبرنگاران باشد. کارت را از جیب درآوردم و از دیدن یک گیگ اینترنت از خوش حالی نمی دانستم به کجا سرم را بکوبم چرا که هیچ دیواری بجز بنرهای تبلیغاتی وجود نداشت و باید کلی راه می رفتم تا دیواری پیدا می کردم.

به هر روی از فکر آسیب رساندن به دیوارهای نمایشگاه بیرون آمدم و بعد از بازدید از دیگر غرفه ها که بیشتر برای نشان دادن خود آمده بودند تا بگویند که ما هم رسانه هستیم و روی ما حساب کنید. به غرفه خانه مطبوعات خوزستان بازگشتم تا قدری استراحت کنم.

دست آورد

در غرفه به روشنی دیدم که اهالی خانه- از ۲۹ بهمن تا دوم اسفند چه تلاش هایی کردند و چه زحمت هایی کشیدند تا نیازها و خواسته های خبرنگاران و رسانه های خوزستان را به گوش مسوولان مربوط برسانند و چشمان شان را برای رسیدگی به امور منور کنند به ویژه جناب "علی بهمن" مدیرعامل پرتلاش و خستگی ناپذیر رسانه و خانه مطبوعات خوزستان که یک لحظه آرام و قرار نداشت. جدن که باید به این عزیزان که یک هفته از خانه و زندگی و کار اصلی دور خود بودند تا بتوانند مطالبات رسانه های استان را پیگیری کنند آفرین گفت و خدا قوت.

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

ساعت یک بعدازظهر بود که دو تن از اهالی خانه رفتند و تعدادی پرس غذا با نوشابه آوردند و بچه ها مشغول صرف صبحانه شدند. هنوز پنج دقیقه از آغاز خوردن ناهار نگذشته بود که ندا آمد وزیر کشور دارد به راهرو ما می آید.(آن هم همراه عده ای که معمولن در کنار و جلو و پشت سر مسوولان در حرکت هستند) بچه ها سریع ظرف های غذا را برداشتند و پنهان کردند تا جناب وزیر به غرفه بیاید و دو خواسته اهالی خانه رسانه و مطبوعات را در بنر نصب شده ببیند و بخواند اما یک نفر که ماستش همیشه شیرین بوده و خود را بالاتر از وزیران می داند از جایش تکان نخورد و همچنان مشغول صرف کردن ناهار بود و اصلن به روی خود نیاورد که چیزی شنیده یا این آدمی می خواهد بیاید.

"احمد وحیدی" تا "جلوی" غرفه آمد و نگاهی به داخل انداخت و سپس می خواست راهش را بکشد و برود، اما اُبُهَت استاد "علی بهمن" مدیرعامل خانه مطبوعات در حالی که خواسته های مردمان رسانه های خوزستان را بیان می کرد نگذاشت که جناب وزیر بی گفت و گو غرفه را ترک کند.

او وقتی که در جریان خواسته ها برحق خوزستانی ها قرار گرفت در سخنان کوتاهی گفت: "یکی از اهداف برگزاری چنین نمایشگاهی، توجه دولت به خواسته خبرنگاران و رسانه ها است، ما معتقدیم هر جا که رسانه های کشور تقویت شده اند، شاهد موفقیت کشور در فعالیت ها و دستاوردها بوده ایم."

البته جناب وزیر در برخی غرفه ها با مسوولان غرفه عکس های یادگاری و سلفی گرفت اما پایش را در "داخل" غرفه خوزستان نگذاشت و از همان "جلوی" غرفه به گفت و شنید ایستاد. شاید هم نمی خواست آدمی را که در حال صرف ناهار بود بلند کند در حالی که نمی دانست این آدم در طول شش دهه صرف غذا یاد ندارد که برای دیدار یا دیدن مسوول یا غیرمسوولی از سر سفره غذا بلند شده باشد!

دست آورد

بازدیدهای دکتر "محمد چکشیان" معاون فرهنگی و اجتماعی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی- رییس هیات مدیره و مدیر کل روابط عمومی بانک تجارت کشور- رییس سازمان صدا و سیما- مدیرعامل منطقه آزاد اروند و هیات همراه-آقای "شهرآشوب" از مدیران صندوق اعتباری هنر- سردار "اسکندر مومنی"-دکتر "خسروانیان" معاون ایرنا و... از غرفه رسانه و خانه مطبوعات خوزستان و دیدار با مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان و دست اندرکاران خانه مطبوعات استان را می توان حاصل دستاوردهای مردمان رسانه و همچنین اداره کل فرهنگ خوزستان دانست. این در حالی بود که خوزستان تنها نماینده خانه مطبوعات کشور بود که در نمایشگاه رسانه های ایران حضور داشت.

* برگزاری آیین قدردانی از پیشکسوتان رسانه ها

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

ساعت چهارده و سی دقیقه در یکی از سالن های آخر نمایشگاه رسانه های ایران، آیین قدردانی از سه پیشکسوت رسانه از سه استان برگزار شد. علاوه بر حضور آقای "مجید منادی" مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان و سرکار خانم "بحیرایی" معاون امور فرهنگی و رسانه اداره کل، مسوولان استان های خراسان شمالی و آذربایجان غربی هم حضور داشتند.

در این آیین "مجید منادی" مدیرکل فرهنگ خوزستان در سخنانی به برخی فعالیت های رسانه ای حبیب اله بهرامی بیرگانی، اشاره کرد و یکی دیگر از مزایای تکریم بزرگان را، الگوسازی برای نسل جوان دانست.

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

همچنین پس از سخنرانی مسوولان دیگر استان ها و"عباس محمدیان" مدیرکل دفتر تبلیغات و اطلاع رسانی وزارت فرهنگ، از پیشکسوتان رسانه ها: حبیب اله بهرامی بیرگانی از خوزستان، "علی سالمی" از خراسان شمالی و "علی فرشباف" از آذربایجان غربی، با اهدای لوح سپاس قدردانی شد و با گرفتن عکس یادگاری پرونده قدردانی از پیشکسوتان تا نمایشگاهی دیگر بسته شد.

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

البته بهرامی بعد از آیین اهدای لوح به پیشکسوتان رسانه، غزلی با چاشنی طنز در وصف حال رسانه ها و مسوولان خواند که مورد تشویق باشندگان در سالن قرار گرفت.

همچنین از پوستر ششمین جشنواره رسانه های خوزستان در حاشیه آیین قدردانی از پیشکسوتان رسانه ها رونمایی شد.

رونمایی از پوستر ششمین جشنواره رسانه های خوزستان

در پایان دست اندرکاران وزارت و ادارات کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان ها در کنار پیشکسوتان رسانه ها عکسی به یادگار گرفتند.

از یک پیشکسوت رسانه خوزستان قدردانی شد

گفتنی است: در غرفه خانه رسانه و مطبوعات خوزستان مسوولان بسیاری حاضر شدند و با مدیرکل فرهنگ و مدیرعامل خانه رسانه و مطبوعات خوزستان و دیگر مردمان و مسوولان خوزستان و خانه رسانه به گفت و گو پرداختند که امیدواریم این نشست ها و گفت و گو به نتیجه برسد و در رفع مشکل های رسانه ها کارساز باشد.

دست آورد (بچه نفتون) از نمایشگاه رسانه های ایران

بعد از بیرون آمدن از آیین قدردانی فرصتی شد تا سی دقیقه در نشستی پای سخنان دکتر "یونس شکرخواه" نویسنده و پژوهشگر بنشینم و به سخنانش درباره هوش مصنوعی گوش دهم. بعد از پایان سخنرانی نزدش رفتم و خودم را معرفی کردم و گفتم: من اگرچه شاگرد دانشگاهی شما نبودم اما شاگرد تجربیات تان در دوران روزنامه نگاری و نویسندگی تان به ویژه در دهه شصت بودم...

از آنجا که پرواز برگشت نگارنده از تهران به اهواز شب هنگام بود، ساعت نوزده ضمن خداحافظی با عزیزان در غرفه خانه مطبوعات از نمایشگاه زدم بیرون و بی آن که به فکر مترو و مسافرانی که خرماهای بسته بندی شده را یادآوری می کردند با استفاده از اسنپ، تاکسی گرفتم و با پرداخت ۱۸۵ هزار تومان خود را به فرودگاه شماره دو مهرآباد رساندم. در طول راه آن قدر برای راننده اسنپ صحبت کردم و از این در به آن وارد شدم که نه من دریافتم که کی رسیدیم نه راننده. این در حالی بود که او از من تشکر کرد و من از او.

در سالن فرودگاه "مجتبی ظفری پور" مدیرکل تعاون، کار و رفاه اجتماعی خوزستان و نیز "مهدی مکارمی" از نخبگان روزنامه نگاری را دیدم و دقایقی به گپ و گفت مشغول شدیم.

بعد از مدتی که از نشستن ام می گذشت و خوش بختانه زیر پاهایم هم علفی سبز نشد با گذشت ۴۵ دقیقه تاخیر برای سوار شدن به هواپیما فراخوانده شدیم.

پس از گرفتن دو صف برای مُهر خوردن بلیت های مان وارد یک تونل شدیم و بدون این که سوار اتوبوس های مسافربری شویم تا ما را پای پلکان هواپیما ببرند مستقیم وارد هواپیما شدیم و هر مسافری هم رفت سر جایش نشست و نیازی نبود که مانند پرواز رفت در اهواز در اتوبوس دور قمری در فرودگاه بزنیم.

صندلی کنار من بی مسافر بود. جناب "مکارمی" آمد و نشست و گفت در فرودگاه در کنار دکتر "هادی خانیکی" کارشناس رسانه و از استادان سرشناس در رشته ارتباطات و همسرشان بودم که برای شرکت در دو نشست به اهواز دعوت شده است.

بعد از فرود آمدن هواپیما همراه مکارمی در کنار دکتر خانیکی و همسرش ماندیم تا شاگردانش دکتر "کیوان لطفی" و "شهرام ملکی نیا" آمدند و من و مهدی خان مکارمی از آنان خداحافظی کردیم و مهدی با گرفتن تاکسی اسنپ مرا تا در خانه همراهی کرد و سپس همراه راننده به سوی خانه اش رفت و من ماندم با لوح سپاسی که در دستم به ماه تبسم می کرد و سپس در حیاطی که باز و بسته شد...

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید