امروز:
جمعه - 28 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 حبیب خبر- رجبعلی کاووسی قافی:

 برای ورود به بحث ابتدا موضوع مدنظر را به چهار بخش تقسیم کردم؛ سپس نسبت به توضیح تک تک آن ها خواهم پرداخت.

 ۱- شکستن قواعد دستوری.

 ۲- در شعر تا چه اندازه مجاز به شکستن قواعد دستوری هستیم.

 ۳- دور شدن از این قواعد تا چه میزان به آشنازدایی در شعرکمک می کند؟

 ۴- آیا معیاری برای شکستن قواعد زبان وجود دارد؟

 * نخست به (شکستن قواعد دستوری در شعر) می پردازیم.

 برای ورود به بحث لازم می دانم نخست تعریفی از قواعد دستوری داشته باشم؛ سپس به  موضوع شکستن آن ها بپردازم.

 * قواعد دستوری چیست؟

 دستور زبان، مجموعه قرار دادهایی است كه به تفهیم و تفاهم میان گوینده و شنونده كمك می كند.

 یا به عبارتی دیگر، قواعد دستوری همان ساختار یا جمله بندی واژه هاست که به آن ها معنای کاملی می بخشد و در این باره، برای هر واژه ای نقشی تعریف کرده اند. بر همین اساس، تقسیم بندی به شرح زیر صورت گرفته است.

 *الف:

پنج نقش اصلی:

نهاد، مسند، مفعول، متمم  و فعل نقش‌هاي اصلی است.

 *ب:

نقش‌هاي وابسته چهار نوع است:

صفت، مضاف‌الیه، بدل و معطوف

 *ج:

حروف اضافه و... که هر کدام به تنهایی دارای ویژگی ها و قواعد خاص خود هستند که در این مقال فرصت بررسی نیست.

حال نوبت آن رسیده که به بحث اصلی یعنی" شکستن قواعد دستوری در شعر" بپردازیم.

باید بپذیریم که: "درستی زبان از لحاظ دستوری، نخستین شرط سلامت آن است." و رعایت قواعد دستوری نه تنها سبب درك درست و سالم شعر توسط مخاطب می شود که در حفظ میراث زبانی هر ملتی هم اثر دارد.

چون اهل ادب، متولیان زبانند و در قدم نخست، آن ها باید حرمتش را نگه دارند و مانع شیوع نادرستی ها شوند.

صاحب قابوسنامه سخن خوبی دارد:

"سخنی كه اندر نثر نگویند تو در نظم مگوی كه نثر چون رعیت است و نظم چون پادشاه. آن چیز كه رعیت را نشاید، پادشاه را هم نشاید ."

اما از طرفی هم گاهی ضرورت ایجاب می کند که این ساختار دستوری شکسته شود.

یکی از ویژگی های زبان فارسی، انعطاف پذیری آن است.

اگر ما نتوانیم این انعطاف پذیری را بر خود همواركنیم، نمی توانیم از قابلیت های زبان به نحو شایسته ای بهره ببریم؛ چون بسیار اتفاق می افتد كه بیان برتر، چیزی خارج از محدوده زبان رایج را اقتضا می كند.

حالا بحث برسر این است که: اگر گوینده به طور استثنایی در شرایطی قرار گرفت كه حس كرد با شكستن قواعد دستوری، بهتر می تواند با مخاطبش ارتباط بر قرار كند، تكلیف او چیست؟ آیا حق دارد از محدوده این قواعد پا فراتر بگذارد و حوزه این قرار دادها را به طرز معقولی گسترش دهد؟

بی شک باید گفت:  بله حق دارد. چون دستور زبان وسیله است نه هدف.

شاعر حق دارد با افزایش حوزه اختیارات خویش به زبان قابلیت بیشتری از آن چه دارد ببخشد و اساساً فلسفه ی شعر و شاعری، سخنی نو به میان آوردن و به زبانی دیگر سخن گفتن است.

البته این به معنای قانون شكنی نیست، بلكه تلاشی برای تكامل بخشیدن به همان قواعد و چهارچوب هاست تا به رشد و تعالی زبان کمک شود.

* تاچه میزان مجاز به شکستن قواعد دستوری در شعر هستیم؟

در ادامه بحث شکستن قواعد شعری، باید به این نکته اشاره کنم که وقتی صحبت از قواعد دستوری به میان می آید، یعنی بیشتر  شکل و ساختار زبانی آن مد نظر است.

پس همان طور که در بخش نخست این مبحث عرض کردم، هر متنی چه نظم و چه نثر از کنارهم قرارگرفتن چند واژه و حرف تشکیل می شود که در اصطلاح مکتبی به آن جمله می گویند.

هریک از واژه ها هم در جمله نقشی را ایفا می کنندتا معنی جمله را کامل و‌کامل تر کنند.

چینش واژگان درکنارهم براساس قواعدی صورت می گیرد که به ان ها دستوزبان می گویند.

شکستن این قواعد در شعر به چندین صورت اتفاق می افتد.

چنین به نظر می اید که ادامه این روند، یعنی شکستن قواعد دستوری، تاجایی خوب است که به معنا و مفهوم و زیبایی کلام لطمه ای وارد نکند و کلام رسالت ادبی خود را از دست ندهد.

البته این بدان معنا نیست که کلام مدنظر ساده و به دور از هرگونه تعقید و لایه های درونی باشد، بلکه آن گونه هم نباشد که با هیچ تفسیر و تأویل ذهنی و فکری نتوان آن را دریافت کرد.

پس بارعایت اصل هدفمندی کلام، شاعران در گذشته و‌حال قواعد دستوری را دچار چالش نموده اند که در زیر به پاره ای از ان ها اشاره می کنم.

۱- جابه جایی بخش های جمله

معمولاً اصول و قاعده ی دستورزبان فارسی براین است که:« نهاد یا فاعل در اول جمله، مفعول و قید و متمم و... در ادامه و در نهایت فعل در آخر جمله می آید.

اما  در شعر بنابر ضرورت رعایت وزن، یا ریتم و ‌آهنگ و.... گاهی این ترتیب به هم می خورد و جای آن ها باهم عوض می شود. این شیوه ی شکستن قواعد دستوری امری رایج و تا جایی یک ضرورت در شعر است.

برای مثال: به این جمله دقت بفرمایید.

 "زالی به فرزند خویش چنین گفت."

اما به زبان شعر:

"چنین گفت زالی به فرزند خویش"

  در اینجا می بینیم که فعل از آخر جمله به اول جمله منتقل شده است.

۲- حذف بخش هایی از جمله که خود بر دو قسم است:

الف: حذف به قرینه ی لفظی

ب؛ حذف به قرینه ی معنوی

 این رویه نه تنها در شعر بلکه در نثر هم گاهی اتفاق می افتد و معمولا بیشتر شامل افعال می شود.

البته ذکر این نکته ضروری است که این کار در زیبایی بخشیدن به کلام است و یک ضرورت، نه هنجار شکنی.

اماً در شعر پست مدرن این شکل از شکستن قواعد دستوری بدین گونه نیست؛ زیرا شاعران این سبک و قالب شعری نه تنها حذف واژه ها بلکه گاهی بخشی از یک واژه را حذف می کنند.

حذف عناصر کلامی برای دستیابی به ایجاز در سخن یکی از روش های مورد علاقه ی پست مدرن هاست؛ به گونه ای که حذف های پیاپی را می توان از مشخصه های شاعران این سبک از شعر دانست.

یکی از این گونه موارد در شعر پست مدرن، حذف فعل است؛ که نسبت به حذف دیگر بخش های کلام رواج بیشتری دارد.

شاعران پست مدرن با حذف فعل، علاوه بر عنصر زیبایی کلام، تمهید مقدمات است برای ایجاد برانگیختگی روانی در ذهن مخاطب که با حذف فعل او را وا می دارد تا کنجکاوانه ادامه ی کلام را دنبال کند که شاعر در سخن اش چه می خواهد بگوید.

برای مثال:

"با احتیاط حمل شود که شکستنی....   یکهو جرینگ بغض کسی در گلو شکست.  «مهدی موسوی»

در اینجا فعل «است» به قرینه ی معنوی حذف شده تا در مصرع دوم، با آوردن واژه های «جرینگ»، «بغض» و «شکست» تصویرسازی را شدت ببخشد.

یا در این بیت:

 «افسرده می شوی و سراغ طناب دار...    ای وای سرنوشت خود را چه بد رقم...»

در این جا نیز فعل های «می روی و می زنی» حذف شده اند، ولی از معنای بیت و فحوای کلام می توان آن ها را تشخیص داد.

در اینجا شاید به ظاهر این حذف فعل ها زیبا به نظر نیایند، اما در لایه ای پنهان دارای دو پیام است.

بکی این که افسرده بودن و باعجله رفتن موجب شده که این گونه سخن را ناتمام بگذارد و دوم این که به واسطه وجود واژگان «ای وای» و «چه بد» می خواهد بگوید که خودکشی عملی قبیح است و ‌باید حذف شود.

گفتنی است: هدف شاعر در حذف فعل ها در این گونه موارد، علاوه بر بحث ایجاد انگیزش روانی در مخاطب، گاهی هم تلاشی است برای قافیه سازی.

۳- دور شدن از قواعد دستوری، تاچه میزان به آشنایی زدایی در شعرکمک می کند؟

در ادامه مطلب لازم است به «آشنایی زدایی درشعر» بپردازیم که خود نیز در راستای همین شکستن قواعد دستوری و زبانی شعر است.

ابتدا تعریفی کلی از موضوع:

آشنایی زدایی خروج از مألوف و آشناست.

خروجی که در پی آن برای خواننده یا شنونده سخن شگفتی حاصل شود.

 یعنی شاعر یا ادیب با زدودن تکرار از صورت زبان, سخنی زیبا و تاثیرگذار خلق کند,

شگرد شاعر و ادیب در این است که عادت را از زبان می زداید و زبانی نو می آفریند.

زبانی که مهم ترین هدفش برجسته سازی گفتار عادی است و این همان زبان شعر است.

ظاهراً، آشنایی‌زادیی را فرمالیست‌های روس در دوران معاصر، باب کردند و نظریه‌اش را نخستین بار روس‌ها برای نقد و نوشتن، به ویژه شعر به کار بردند. مبدع این اندیشه و طرز بیان چنین می گوید:

هدف اساسی هنر غلبه کردن به عوارض کِرخت‌کننده و ملال‌آور عادت و زندگی است. راستی اساساً چه اصراری داریم که آشنایی زدایی یا به تعبیری دبگر، غریبه سازی کنبم؟

در پاسخ باید گفت:

هر چیزی که تکراری باشد، هر چند هم حلاوت و شیرینی  داشته باشد، به مرور زمان ملال آور می شود و دلزدگی ایجاد می کند.

آن گونه که مولوی فرمود:

« ...مفتعلن مفتعلن کشت مرا...»

شاید یکی از دلایل روی آوردن به آشنایی زدایی در شعر،  تلاشی برای رهایی از تکرار مکررات باشد و بر همین اساس بود که "علی اسفندیاری"(نیمایوشیج) دست به ایجاد قالبی جدید در شعر به نام نو یا نیمایی زد.

نقش اصلی هنرمند و نویسنده، همین است که این عادی شده‌ها و این معمولی‌ها را جور تازه‌ای نشان دهد و جلوی چشم مخاطب بگذارد! خلاقانه، تأثیرگذار و توجه‌برانگیز کند و لذت درک و دریافت این پدیده‌ها را در مخاطب ایجاد کند. این یعنی آشنایی‌زدایی.

برای هر نوشته ای خواه شعر و خواه نثر، دو چیز لازمه ی کار است:

یکی زبان شعر یا همان ساختار کلام؛ دیگری زبان شاعر یا همان  اندیشه و محتوای کلام.

در آشنایی‌زدایی، شاید بیشتر زحمت‌ها روی دوش اندیشه باشد، ولی مخاطب زبان را می‌بیند.

 پس زبان در آشنایی‌زدایی خیلی مهم است. آشنایی به کارکردهای زبانی که با آن می‌نویسید مهم ترین اصل است.

این شیوه‌ی بیان نو، تبدیل به اصطلاحی می‌شود به نام «ادبیّت»، زبان ادبی یا ادبیات. ممکن است لازم باشد جمله‌ای را فشرده یا تحریف یا گُزیده و رساتر یا واژگونه‌اش کنیم نسبت به مفهوم و معنایی که می‌خواهیم برسانیم.

پس با زبان است که می‌توانیم آشنایی‌زدایی کنیم، زیبایی و تاثیرگذاری را از موضوعات کلیشه و تکراری بیرون بکشیم و به مخاطب ارایه کنیم.

۴- آیا معیاری برای شکستن قواعد دستورزبان  فارسی وحود دارد؟

 این که برای ایجاد تغییر در هر نوشته نیازمند رعایت چه اصولی هستم؟ خودش سؤال برانگیزاست.

چرا؟ زیرا هر اثر ادبی به ویژه نوشتاری، در زبان های مختلف خود بر اساس یک سری قواعد و قراردادهای تعیین شده، شکل گرفته یا می گیرد. حالا  اگر قرار است آن اصول و قواعد را بشکنیم، آیا باید معیار خاصی را رعایت کنیم؟ که *بی شک باید گفت بله.*

چون هر بی نظمی هم باید برای خودش نظمی داشته باشد. اگر چنین نباشد، به هدف خویش که ایجاد تحول و نوگرایی و‌ گسترش دامنه ی ادبیات نوشتاری و... است نخواهیم رسید.

همان طور که در مباحث پیشین هم ذکر کردم، آشنایی زدایی یکی از اهداف شکستن قواعد دستوری است.

این آشنایی‌زدایی را معمولاً می توان در سه سطح انجام داد.

۱-: سطح زبانی

باعث می‌شود زبان سخت و دشوار شود.

این مورد، در شعر بیشتر صادق است تا داستان. اما داستان‌هایی هم داریم که زبان و نوع روایت منحصر به فردی دارد.

برای مثال: می توان گویش ها و لهجه های مختلف در مناطق مختلف را نوعی شکستن قواعد دستوری زبان دانست.

اما می بینیم که همین گویش ها هم خود تابع قواعد و قوانین خاص خود هستند.

۲- در سطح مفهوم

با تغییر ایده‌ها و مفاهیم معمول اتفاق می افتد و با هنجارشکنی و نمایش دادن آن ها از چشم‌اندازی متفاوت از هر آنچه قبلا بوده‌است، مفهوم را از نو و به شیوه‌ای تازه ارایه بدهیم یا واژگونه‌اش کنیم.

نمونه آشنایی‌زدایی در سطح مفهومی می‌توانیم به تقدس مادر اشاره کنیم. ما مادر را مقدس می‌دانیم در صورتی که غیر این هم می‌تواند صادق باشد. این هنجارشکنی نوعی آشنایی‌زدایی حساب می‌شود.

یا این که مفاهیمی جدید و دور از ذهن را از یک واژه طلب کنیم.

۳- سطح اَشکال ادبی

آشنایی‌زدایی در اشکال ادبی یعنی این که قراردادهای ادبی را زیر پا بگذاریم، معیارهای مسلط را کنار بگذاریم و معیارهای تازه و نویی بسازیم. مثل ژانرهای مختلف ادبی. یا اوزان و قالب‌های شعری.

آشنایی‌زدایی این اَشکال ادبی را ارتقا می‌دهد و به سطح هنرهای زیباتری سوق می‌دهد که معمولاً این تغییر و تحول بیشتر همین سطح سوم یعنی در اَشکال ادبی صورت می گیرد و بیشتر هم قابل دیدن است.

بنابراین اگر این ایجاد تحول و دگرگونی ساختاری آگاهانه و هدفمند باشد، بی شک باید خود تابع قواعد خاصی باشد. نمی توان به بهانه ی آشنایی زدایی، ناآشنایی ایجاد کرد. آشنایی زدایی درحقیقت آشنا کردن مخاطب با نا آشناهایی است که تا کنون به چشم و گوش نخورده اند و به منظور گسترش و  به روز رسانی سطح زبان و ‌ادبیات آن ها را به وجود می آوریم و به نظر این حقیر، یک ضرورت است.

در نهایت می توان گفت: پیدایش شعر نو، سپید و دیگر قالب های شعری و سبک های ادبی، ماحصل همبن هنجار شکنی و شکستن قواعد دستوری و... است.

 *سخن پایانی

اگر هنجارشکنی سازنده و هدفمند و قاعده دار باشد، در حقیقت تلاشی است در ایجاد هنجاری جدید؛ در غیر این صورت، ناهنجاری و بی نظمی و هرج و مرج ایجاد می کند.

برای مثال: در فشرده سازی واژگان- که یکی از مباحث آشنایی زدایی است- نمی توان واژه را آن چنان فشرده کنیم که از معنا و مفهوم خود بیفتد.

 *رجبعلی کاوسی قافی

دی ماه ۱۴۰۲

 

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

کاربرانی که در این گفتگو شرکت کرده اند

نظرات (2)

  • حجت الله طیبی

    چهارشنبه 04 بهمن 1402 - چهارشنبه, ژانویه 24 2024 11:17:24pm

    مطلبی آموزنده و مفید.خداوند به جناب کاوسی عزیز عزّت دارین عنایت فرماید.???

  • وحید امینی

    سه شنبه 10 بهمن 1402 - سه شنبه, ژانویه 30 2024 9:19:26pm

    بسیار عالی ، زیبا و مفید بود استاد بزرگوار .سپاسگزارم.