امروز:
شنبه - 15 ارديبهشت - 1403
ساعت :

شعر، زبانی ساده و پیراسته ازتعابیر بیرون است و صرفا"تصاویر طبیعت را نمی آفریند؛ بلکه موجب می شود طبیعت با محتوای خود انعکاس یابد؛ اما  شاعر در این مجموعه درکاربرد کلی از واژگانی قوی و عاری از ماهیتی پرطمطراق، صادقانه و با قابلیت بیان امور پیچیده و عمیق، رنج نامه خود را کلام به کلام به تصویر با رویی گلگون، با لحن و زبانی مخصوص اعتراف می کند. ضمن اینکه هر مجموعه به نشر رسیده در حوزه محتوا و ساختار و نگاه مولف اش به زبان و بیان فرم و سوژه ها  می پردازد. با درایت و غیرغرض ورزی، اعتراف نامه های او را می خوانیم.

*اعتراف نخست:

"کم کم پاسخی برایت ندارم/ تو در نزدیک ترین خانه اتفاق افتاده بودی /ترنم ترانه نگاه آخر/ کوچه .../ مانده هوایش بپرد / تقاطع لبخند / ترس ازآرامش بعد باران / اینجا هیچ شعری اتفاق نمی افتد / ماه به رود می رسد . صبح به امید / باید بنویسم هیچ کجای این کلمات جای نداری / درست وقتی / بوی عصرهمین پنجشنبه ها دامنم را گرفت / بی تعارف برایت پاسخی ندارم / این بار به شمارش تمام ترس هایم صدایش کردم/ میان من و ماه / مرا ببخش برایم آمرزش بخواه ..."

شاعر در این شعر، شیوه خاص خود را دارد. هم در شکل و ساختار لفظی و ظاهری و هم در مضمون و محتوایی، عین سادگی و پیرایگی شدیدا"خیال انگیز وتاثیرگذار از واقعیات زندگی و بیان رایج روز، با عمقی از احساساسات  و ادراک از احوال روحی و اجتماعی .

*اعتراف دوم :

به وقت قجر / به ساعت هفت عصر / بال که می زنی پرنده را / و پری که از تاریخ می پرد / برگ ها صفحات مدور / خط های قرمز و ذهنی در مکدری نت های بی هجا / لاجرم قهوه خانه های سر راهی / و خانه هایی که قرار بود ما را به هم برساند / ساعت هفت عصر بود / وقتی قجر چشم های تو پرید /و جغرافیای دلت ... بی من / به وقت عصر، به وقت قجر"

شعر کشف و بینش نیست بلکه صناعت الفاظ است. از این رو شعر می تواند ژرف ترین اشتغال انسان باشد. زیرا معصومانه ترین و فطری ترین دغدغه به درون خویشتن است ... اما در این گزاره ها، با تصاویر انعطاف پذیر، خواسته با صراحت کلام به مخاطب القاءکند به هفت عصر، از رنج و دلتنگی سخن می گوید: از نمادهایی که در چنین وقتی به حالتی آکنده  با خط های قرمزی از نت های بی هجا از هوش تاریخ می پرند. آن گونه که برگ ها، راه ها، راهی ندارند تا به وقت عصر همدیگر را درآغوش بگیرند.

*اعتراف سوم :

"و اتفاق هرچه که باشد کسی هست / در همیشگی ها /که تو را و نگرانی هایت را در تلاطم عصر جا دهد / بی تعارف آمدی و تعریف ها به خنده خلاصه نشدند / همیشه کسی هست ازعصر... هایش ... بگوید  / با جسارتی و اتفاقی نو/ و خنده هایی از سر این همه سال های بی مدام / بی دوام نامت را جسورانه جست و جوگر آرزو کردم/  و کاش هایی که اتفاقی آمدند / و شرجی ترس هایی که در ملت عشق معنا شدند."

در هنر به ویژه" شعر حد معینی از اغراق وجود دارد که از آن حدود نباید تجاوزکرد و فعالیتی است انسانی، مبتنی بر این که یک نفر آگاهانه، از طریق برخی علایم خارجی احساس هایی را که خود در زندگی اش تجربه کرده به دیگران منتقل کند. حتی نامانوس ترین کشفیات شمیی دانان می تواند به همان اندازه مضامین فعلی را برای تجلی هنر ارایه کند و ما می بینیم که در این اعتراف نامه شاعر، قوانین اجتماعی را برحسب اصول واقع گرایی، به نگارش در آورده و با طرحی از مسایل از آن فراتر رفته که نشان دهنده آگاهی به نحوه ساختاری او است .

* اعتراف چهارم :

"اگهی می دهم بی وقت و هر وقت / تا خنده ات استخدام دندان های من شود /تا بنویسم تا تو را از دست نداده باشم /من درغیبت قصه هایی نشسته ام که خنده ات را نوازش می دادند / همیشه اهواز شهر شب ها بود ماه ها بود آه ها بود/  در نگاه های شهر / من بمیرم تا تو وقت خنده لب استخدام کنی / پس من بروم به لیوانی کز کنم که حاضر است / بی مزه می شود / شب اگر آمدی شب اگر آمده باشی / این ابریشم سرخ را ببرم آویزان کنم روی ماه /کاکل کوچه های ایستاده به نوش باش / من فی البداهه به زیارت دستی می روم که گناه من است / من فی الواقعه در نگاهی هار می شوم که اندوه تو بود / صبح آگهی را ببرم استخدام کنم / خوانده ای را نوازش کنم / صبح به اهواز بروم."

این شعر،گویای تنویر روح و رسیدن به اشراق معشوق است که باظرافت زبانی که دارای ماهیتی غلیانی، سرشار از شورخالصانه و نگرشی آگاهانه، به رابطه دو دلداده به مفهوم، عواطف و خیال و اندیشه های درونی ست. از راه همنشینی و باز شناخت آن در کل فضای همسازی و تجانس ذهنی. با ایجاد زبانی و مولفه های ساختاری و دگر درتب تاب مفاهیم نهفته واژگان هوایی دل اما گاه محتوا به گونه ای پیش می رود که به جهان معشوق هم التفاتی درام دارد و دستی که گناه دوست داشتن را  فی الواقع سفری به دیارخود می پندارد .

*اعتراف پنجم :

"حلال می کنم چشمی که دقیق می زند / از پشت همین کوچه / که تو با نسکافه قدم زدی / از عتیق که بگذری/ این پازل بوی خون می گیرد / قجر از نگاه تو بود و این سایه../ که بی تو پیر می شود .../قطعه ی مانده ...تا..تو / تا از تمام عصرهای قجر سردرنیاری."

دراین شعر، نیز تصویری با آهی شکسته در هیاهوی زندگی است درباره جزءنگری یک توصیف ارگانیگ و ساختاری برای ارتباط ذهنی با زمانه ی قجری که  درکنار بافت های عتیق  بوی خون گرفته تا به رازی نهفته درنگاه او مدفون بماند که رگه هایی برجسته از این دست به چشم می خورد.

*اعتراف ششم :

"به من نگو بخواب/ من که خودم را ضمیمه این چشم کرده ام / وقت اجابت مهتاب که به سراغم می آیی / درست راس سرانگشتانت زمستان به خواب می رود. / به خوابم که می آیی زمستان سختی در پیش دارم / همیشه لالایی ها برای خوابیدن نیستند !! / همیشه خوب که بگردی نبودن بهار اتفاق می افتد / و بعد هم بارانی که قرار است از بالای این سطرها به دهانت بچسبد/ به من نگو بخواب .../ خوب می دانم بی تعارف دهانت را بخشیده ای / و من فقط قصد دارم / خودم را ضمیمه این شعر کنم."

شاعر در این شعر در حد توان خود کوشیده با شگردهای زبانی به احساس خود با کمک صنایع بیانی و بازی با زبان، عینیت ببخشد و احساس خود را از شرایط موجود توصیف کند؛ اما تضاد با سخن وری، از افزونه غنایی زبان، با واژه های گوناگون استفاده کرده وگاهی احتمال ضمیمه کردن خود را دارد و گاه به گفتن واقعیت ها از جنبه تعمیم پذیری صرف نیست؛ چون در تمام گزینش واژه ها گرفته تا تصویر سازی در شکل ذهنی و در ترکیب بندی درونی بیانگر اندیشه ای به سامان است.

کریم خسروی راد

 

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

کاربرانی که در این گفتگو شرکت کرده اند

نظرات (3)

  • سمیرا بازپور (سمر)

    سه شنبه 07 خرداد 1398 - سه شنبه, می 28 2019 2:30:26pm

    درود فراوان ،بسیار عالی و خسته نباشید

  • هادی سلیمانی

    سه شنبه 07 خرداد 1398 - سه شنبه, می 28 2019 2:33:50pm

    تشکر از سرکار خانم بادپور

  • هادی سلیمانی

    سه شنبه 07 خرداد 1398 - سه شنبه, می 28 2019 2:34:20pm

    بازپور