امروز:
جمعه - 15 تير - 1403
ساعت :

من مهربانی را از ابرها آموخته ام

روز گرامی داشت فردوسی و پاسداشت زبان و ادبیات فارسی نشست انجمن "سه شنبه های شعر" در کتابخانه مرکزی اهواز برپا شد.

به گزارش حبیب خبر، در این نشست، نخستین شاعری که با دعوت استاد "فردین کوراوند" مدیر نشست های انجمن "قلم شهرزاد" و انجمن ادبی "قیصر امین پور" پشت بلندگو رفت، "اعتمادی" بود که خبر داد: "آن نگاهت یک نگاه دیگر است/ رنگ و رویت را هوایی دیگر است" ولی "حبیب اله بهرامی" رو به "وحید کیانی" که زادروزش همزمان شده بود با روز حکیم "ابوالقاسم فردوسی" و پاسداشت زبان فارسی گفت:" کجا رنج بردی در این سال سی؟/ که هستی "وحیدی" ز جان پارسی."

بهرامی سپس رو باشندگان در انجمن گفت: "خلیج فارس را آزاد کنید/ از این قید همیشه/ که در دلش سنگینی می کند/ میان خلیج فارس/ شکاف نیندازید/ نام ها را گرامی بداریم."

پس از این که باشندگان دریافتند که ۲۵ اردی بهشت زاد روز "وحید کیانی" است نیمی از وقت خوانش شعر، ویژه تبریک و شادباش به این شاعر و منتقد محبوب و دوست داشتنی خوزستان و حتا کشور شد.

شاعر بعدی که آمد ندا داد: "به نام خداوند شعر و غزل/ کلامش نشیند به دل با عسل/ به نام مناسب ترین واژه ها/ به رسم محمد(ص) به نام خدا" سرکار خانم "عزیزی" بود.

ولی استاد "سیدلطف الله ناصری" که پشت تریبون قرار گرفت و سکوت در انجمن  برقرار شد. خواستار برگزاری جشن بزرگی برای زاد روز حضرت "کیانی" شد و گفت: فتح الفتوح/ میلاد خون عاشقانه گل هاست/گل های سرخ رهایی ست/ و چکاد صدای ضجه انسان است..." ولی سرکار خانم "مظلومی" که سخن آغاز کرد؛ آشکارا گفت:"پس از این با کسی غیر از خودم همدم نخواهم شد/غم خود می خورم غمخوار نامحرم نخواهم شد/ به دیوار اتاقم تکیه خواهم کرد در خلوت/ ولی هرگز گدای شانه ای محکم نخواهم شد..."

من مهربانی را از ابرها آموخته ام

شاعر بعدی "کیان پور" بود که از آدم و هوا گفت و با خدا به راز و نیاز پرداخت و خواسته ها و پرسش های خود را مطرح کرد و حکایت موسی و شبان را به یاد ما می آورد! ولی سرکار خانم "رضایی" گفت:"می درخشد ستاره نگاهت در آسمان دلم/جرعه جرعه تو را نفس می کشم/ نگاه کن/بهار نامت را/ در دفتر اردی بهشت/ می رویاند..." که سرکار خانم "فروغی" پاسخ داد:"دیدمت آواز گنجشکان رها شد در تنم/ مهربان شد تار و پود خسته ی پیراهنم/ در نیاز استخوانم عطر تو پیچید و بعد/ ریخت ذرّات محبت از جهان بر دامنم..."

"خبازان" که پشت تریبون رفت شعرش را تقدیم "کیانی" کرد و گفت:"زندگی زنجیره ای از آغازهاست/ تا به رویاهای مان رنگ واقعیت ببخشیم/آغازهای تو/ تابش آفتاب است/ رویاهایت نوید پیروزی..." او سپس شعری به زبان فرانسوی همراه با ترجمه خواند که اگر بخواهیم بنگاریم می شود:" نوزمو دومو اواتسه کیستو صدف وا توموسه...!" در حقیقت معنی و مفهوم این شعر این است که برای یافتن هر چیز و مفهومی از قلب تان کمک بگیرید."

پس از برخاستن "خبازان"، "شیشه گر" برخاست و با نشستن بر صندلی خوانش شعر گفت:"... صفای دل به بلا مبتلا نمود مرا/ دگر به بند بلا هیچ مبتلا نکنم/ به جرم ساده دلی جوانی تبه کردم/ به هوش باشم و زین بیشتر خطا نکنم..."

وقتی شیشه گر" که سروده اش را خواند و نشست "بلدی"  پشت بلندگو آرام گرفت و گفت:" ای که در کار امانت  شهره ای در شهر دل/دل سپردم دست تو زانکه امانت داری است..." او سپس در بخش از غزل خود گفت:"من به دنبال تو می گردم در این ره همسفر/ واقعن دیگر کم آوردم در این ره همسفر/ هرچه گشتم بیشتر، کمتر به چشمم آمدی/ جرم گشتن تحت پیگردم در این ره همسفر..."

سرکار خانم "قنبری" با دعوت استاد "کوراوند" ابتدا چند بیت از "خمسه نظامی" خواند که در دو بیت آن آمده است:" کس را به خود از رخ گشوده/گستاخ مکن نیازموده/بر عهد کس اعتماد منمای"تا در دل خود نیابی‌اش جای..." سپس گفت:"گریخت از آسمان/ هبوط تو در من/ در سنگلاشه های تنهایی زمین/ خشک آغازان کرد/ اینک میان دو تن دو بال/ پرواز را نشانه رفتیم/تنیده در پیله ای/ در تلالو نور/ رهایی را..."

سرکار خانم "هارونی" پس از "قنبری" آمد و گفت:"ایستاده بر قامت آفتاب/ در عمق نگاه مینابی آسمان/ بر گندمزار گیسوان طلایی/ رد پای خاطرات در دیار کودکی ام/ هنوز جا مانده است..." ولی سرکار خانم "قناد" ندا داد:"خدایا اگر هستم گنهکار/ مجازاتم بکن روزی صدبار/ ندارد سرم بار گرانی از نخوت/ بگیرم دست مظلومی زهر کار..."

من مهربانی را از ابرها آموخته ام

دیگر شاعر انجمن سه شنبه های شعر، "موسوی" بود که فریاد کرد: "به پا خیز و نمایان کن درفش کاویانت را/ به صف کن بار دیگر آن سپاه جاودانت را/ ببین از مطبخ ضحاک رد خون می زند بیرون/ بگو آیا از از این برزخ فریدون می زند بیرون..." اما "جهانبخشی" که آمد گفت:"بی راه نبودیم/ مرده به دنیامان می آوری/که ما فکر کشتن خود را/ به دل می کشیم."

سرکار خانم "سلیمانی" پس از "جهانبخشی" که آمد از تلخ و تند و ترش و شیرینی گلاب گفت و این که گاه شاد و گاه غمگین است و سرکار خانم "سعیدی" هم شاعری را همان عاشقی دانست به لطافت برگ بهاری ولی "منوچهر برون" چنین سرود:"ای سبزترین نغمه پرشور غزل/همراز طنین آه تنبور غزل/امشب که اسیر غصه گشتم بنواز/ در مایه اصفهان نه ماهور غزل."

سرکار خانم "کاملی" پیش از آن که غزلی از حضرت حافظ بخواند، گفت:"روشن شده است/ شبی که گمراهی/از سر و رویش می چکید/به قیمت عریان شدن ستاره ها تمام شد/و خورشید وقتی شنید/از خجالت آب شد." ولی "بنازاده" از آتش در سینه اش خبر داد و گفت:"فروزان آتشی در سینه دارم/ز عشقت بر دلم آیینه دارم/ به جان پرشرارت در پیاله/نگاهی از غم دیرینه دارم." پس از بنازاده، "مهربانی" آمد و از یک مرد سنگی  خبر داد که بر نیمکتی وارفته در دنجی نشسته است ولی "قدرالله حسینی برآفتابی" خود را افشا کرد و گفت: "آمدم تجربه ای کسب کنم عمرم رفت/ حیف هرگز نشدن هر دو همسایه هم!"

سه شنبه های شعر، با خاطره هایی که "وحید کیانی" درباره گرفتن شناسنامه در روستا، آگاهی از روز تولدش و نوشتن نامه به دفتر یکی از مراجع برای دریافت یک کتاب و رفتن به طویله برای گرفتن یک مرغ زنده بازگو کرد ادامه یافت و سپس چنین خواند:"بهار هم که بیاید/ اردی بهشت/ راهی به آغوش کوچک من نخواهد داشت/ من مهربانی را از ابرها آموخته ام/که بی دریغ می آیند/ که بی دریغ می بارند/ که بی دریغ می روند/سال هاست از خود گریخته ام/ و به پوستین بلوطی پیر/ پناه آورده ام."

پایان بخش این نشست شعرخوانی "فردین کوراوند" بود که از دنیای اقسوس سرود: "از این جهان رنج و غم و افسوس می ماند/از خواب های ما فقط کابوس می ماند/از خاطرات روشن شب های نورافشان/ بی رنگی و خاموشی فانوس می ماند/هم سوختن هم ساختن رسم جهان این است/ پایان هر افسانه ای افسوس می ماند..."

گفتنی است: طنزپرداز و تصویربردار انجمن ادبی سه شنبه های شعر کسی نیست جز "امبرخان عکاشه" که بی شک اگر حضور نداشته باشد یک پای این نشست ها می لنگد. درود بر امبرخان که آفتاب شادی را در نشست های ادبی رمی تاباند.

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید