امروز:
يكشنبه - 16 ارديبهشت - 1403
ساعت :


"ماه می باید که شب از نور آبستن شود"

درود بر جناب فرهادی بابادی که در  نوآوری سعی وافردارد و باطراوت و زیبا می سراید:

 

"فصل ها باید ز صحرای زمستان بگذرد

تا بهاری خوش نفس از عطر آویشن شود"

واژه فصل ها به طوری در شعر آمده  که از قرن ها هم تاثیر بیش تری را درکوله بار معنایی شعر، به دوش می کشد.

 

 "شعر تر می گویم و شب را به آتش می کشم

تا که دور از ماه شب از شعر من روشن شود"

بیان معنا در لباس استعاره پوششی تازه و مد امروزی دارد. این همان سبک کارونی است که جسته و گریخته در اشعار شاعران جنوب به ویژه استاد فرهادی و استاد ایرج خواجوی و حبیب پیام، استاد سنایی، و بیشتر شاعران جنوب به اشکال مختلف متبلور می شود و روزی شاهد تولد پرشکوه این سبک در شعرکشور و جهان خواهیم بود.

 

"یک غزل از سرخی ی خون می سرایم تا که شعر

"نقشی از خورشید بر پیشانی ی میهن شود"

شعر امروز استاد هرمز فرهادی ما، آن شاعر ۳۵ سال پیش نیست که در ابیات غزلش  مصرعی شعاری یا بیتی نظمی بیابیم. فرهادی امروز، عصاره شعر را به مخاطب عرضه می دارد.

ملاحظه بفرمایید چه گونه مسیر آینده ایران عزیز را از کوره راه فاصله به شاهراه آزادی پیوند می زند:

 

"تیغ بر می آورم بر گرگ های شب نفس

تا عبور از کوره راه فاصله ایمن شود"

یاد شاعر شهید می افتم که گفت:

"خنجر از رو بسته یی  بی هیچ خوفی از عسس"

 

صراحت لهجه بیان فاخر نفس گرگ های شب نفس راگرفته اما عبور از کوره راه فاصله دشوار ترین راه پیمایی ست که مارا و کشور ما را به وادی ایمن خواهد رساند. 

 

"نرمی ی دل را درون‌ شعله ها می افکنم

تا عیار تردی اش از سختی ی آهن شود"

زبان، زبان استعاره است.

زبان تصویر است. زبان تعابیر تازه و بنیان کن و کوبنده است.  نرمی دل جز همان اطاعت احکام جبار نیست که شاعر عزم کرده در آتش نفرت افکند تا عیار اعتبارش مانند سخت ترین فولاد جهان، آبدیده شود چراکه:

 

"کفر شعرم را به فتواهای شرعی برده اند

کیست تا مانند من آماده ی مردن شود؟"

و اما در بیت زیر اشاره ای دارد به بیت آینه که متاسفانه همه ی دوستان شاعرم، فرهادی را هنوز هم در همان آینه می بینند.

همان آینه یی که فرهادی با اشعار تازه اش آن را بارها و بارها شکسته وخرد کرده است و می پرسد: یوسف خلوت نشین آن قصر زلیخایی کجاست تا رسوایی او تبریه یی از برای چاک پیرهن شعرم شود... که اگر وزن شعر اجازه می داد بی تردید می گفت این آینه باعث چاک چاک شدن حیثیت پیراهن اشعارم شده است.

 

"یوسفی در خلوت ناب زلیخایی کجا ست؟

تا مگر رسوایی اش از چاک پیراهن شود"

 

* محمد بقالان

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید