عجیب ترین شرط برای اعدام نشدن / گفتگو با قاتلی  که بچه بود + عکس
 

پسر جوان تهرانی که هفت سال قبل بچه محل خود را به قتل رسانده با شرط معنوی و جالب اولیای دم از قصاص نجات پیدا کرد.

به گزارش رکنا، نزاع چند نوجوان اهل محله اکبرآباد جاده ساوه،یک خانواده را داغدار کرد و 7 سال علیرضا را پشت میله های زندان حبس کرد.

 

26 اردیبهشت سال 92 وقتی نزاع بین چند نوجوان رنگ خون گرفت،رسیدگی به پرونده در جریان قضائی قرار گرفت.متهم که در آن زمان تنها 16 سال داشت،دستگیر شد.ماموران بعد از شناسایی محل زندگی متهم،خانه او را جستجو کردند اما وقتی ردی از او پیدا نکردند به خانه خواهرش رفتند و متهم 16 ساله را در حالی دستگیر کردند که در کمد دیواری خانه شان حبس شده بود.متهم در اولین برخورد با پلیس ادعا کرد چاقویی که با آن مرتکب قتل شده بود،یک چاقوی زینتی بود که آن را از پارک پیدا کرده بود.

با توجه اینکه در زمان وقوع قتل ماده 91 قانون مجازات اسلامی تصویب نشده بود،متهم با درخواست اولیای دم به قصاص محکوم شد.حکم صادر شده یک بار از سوی متهم مورد اعتراض قرار گرفت اما با تشخیص قاضی و نظر به اینکه متهم حرمت عمل ارتکابی را درک می کرده است،وی بار دیگر محکوم به قصاص شد.

اما در حالی که او در یک قدمی چوبه دار بود،اولیای دم بدون دریافت دیه از اعدام گذشت کردند.

در این گزارش گفتگوی اختصاصی خبرنگار رکنا را با متهمی که پیشانی مرگ را بوسه زده و به آغوش زندگی بازگشته است بخوانید.

چشم در چشم شدن در محله ما یعنی دعوا!

علیرضا را در کانون اصلاح و تربیت می بینم.او جوان ساده ای است که از وقتی سلام می دهد شروع می کند به تعریف کردن از خودش و زندگی اش.کلام ساده و صادقانه اش گیراست.لفظ قلم حرف نمی زند.اما جنس حرف هایش از آن حرف زدن های گرمی است که شنونده را خسته نمی کند.یک ساعتی پای حرفش می نشینم.حرف می زند،بغض می کند،می خندد.از ندامت و حسرتش می گوید و از آرزوها و هدف هایش حرف می زند.از او می خواهم صحبتش را از حادثه آغاز کند.

از روز حادثه بگو.چه شد که متهم به قتل شدی؟

ازآن روز چیز زیادی یادم نیست چون آن روز مست بودم.همه چیز تنها در چند دقیقه اتفاق افتاد.مقتول که نام او هم علیرضا بود،با ماشین به سرعت از کنار من رد شد و من به سرعت بالای او اعتراض کردم.او هم پیاده شد و جر و بحث مختصری کردیم و رفت.اما یکدفعه یکی از دوستانش که کمی جلوتر ایستاده بود او را تحریک کرد که دوباره به سمت من برای دعوا برگردد.بعد هم او برگشت و دوباره با هم درگیر شدیم.دوست او به من مشت زد و من نمی دانم چه شد که دست در جیبم بردم و چاقویی را که داشتم پرتاب کردم که به قلب علیرضا برخورد کرد.

بعد از آنجا فرار کردی؟

فرار که نه.اما طبق معمول همیشه به سمت خانه مان برگشتم.چون فکرش را هم نمی کردم که علیرضا جانش را از دست داده باشد.وقتی داشتم از محل دعوا دور می شدم او سر پا ایستاده بود.اما در بیمارستان جانش را از دست داده بود.

تو چطور دستگیر شدی؟

فردای آن روز پلیس سراغم آمد.بعداز فوت علیرضا از بچه های محل سوال کرده بودند و آنها خانه ما را نشان داده و گفته بودند ضارب علیرضا من هستم.اما وقتی من را دستگیر کردند من هنوز نمی دانستم ماجرا از چه قرار است.هنوز فکر می کردم به خاطر نزاع من را دستگیر کرده اند.بعد در اداره آگاهی که بودم،بعد از بازجویی متوجه شدم که قتل انجام داده ام.دو دستی زدم توی سر خودم و آنجا بود که فهمیدم چه فاجعه ای برایم اتفاق افتاده است.

حکم قصاص برای علیرضا صادر شد

از روز دادگاه بگو!آن روز تو با اولیای دم روبرو شدی.

بله آن روز آنها را دیدم اما خجالت می کشیدم در چشمشان نگاه کنم.با این حال به دست و پایشان افتادم و گفتم باور کنید من قصد قتل نداشتم.بعد در دفاع از خودم به قاضی گفتم که من از قصد علیرضا را نکشتم.قاضی به من گفت در چشم شاکیان نگاه کن و همین را به آنها بگو.من هم گفتم شما را قسم به نام پسرتان،من را که هم اسم او هستم ببخشید!

آنها با تو چه برخوردی می کردند؟

نگاهم نمی کردند اما برخورد بدی هم نمی کردند.مادرم بارها برای گرفتن رضایت به خانه شان رفته بود.با او هم برخورد بدی نکرده بودند اما حاضر نمی شدند با مادرم حرف بزنند.مادرم به تشییع جنازه علیرضا هم رفته بود.آن روز هم خانواده مقتول با او برخورد بدی نکرده بودند و فقط گفته بودند که از آنجا برود.

فکر می کردی رضایت بگیری؟

تا زمانی که در کانون بودم زیاد ناامید نبودم.اما وقتی به زندان رجایی شهر منتقل شدم امیدم را از دست دادم.آنجا هر چند وقت یک بار وقتی صبح از خواب بیدار می شدیم می دیدیم،یکی از دوستانمان که تا همین دیشب در کنار هم غذا می خوردیم،برای اجرای حکم اعدام به سوییت منتقل شده است و این روحیه ما را ضعیف می کرد.

تلاش مددکاری زندان برای اخذ رضایت

پای چوبه دار هم رفتی؟

نه! دو بار تاریخ اجرای حکم برایم مشخص شده بود.اما از سه سال قبل مددکاران کانون اصلاح و تربیت تلاش های زیادی می کردند تا از شاکیان من رضایت بگیرند.

برای همین هر دو بار با تلاش آنها،شاکیان به من فرصت دادند.بعد هم با درخواست دادیار ناظر کانون اصلاح و تربیت بار دیگر به اینجا منتقل شدم.

بعد چه شد که رضایت گرفتی؟

سه شنبه هفته قبل بود که بعد از مدت ها بالاخره شاکیان پرونده ام راضی شدند برای گفتگو با مددکاران به اینجا بیایند.بعد از یک جلسه سه ساتعته و تلاش مددکاری بالاخره راضی شدند با دو شرط من را ببخشند.

شرط کاشت نهال برای اعدام نشدن قاتل 

شرط بخشش تو چه بود؟

دو شرط برای بخشش من گذاشتند.اول اینکه دیگر به محله اکبرآباد نروم.دوم اینکه هر سال در سالگرد فوت پسرشان و در روز عاشورا در حیاط کانون اصلاح و تربیت نهال بکارم.شاکیان من می خواستند با این کار هم صوابی به روح فرزندشان برسند و هم من بیرون از اینجا،سال هایی را که در حبس بودم فراموش نکنم.آنها از پول حرفی نزدند و فقط همین شرط ها را گذاشتند.

متهم به قتل در حبس دیپلم گرفت

چقدر درس خوانده ای؟

قبل از دستگیری تا اول راهنمایی درس خوانده بودم.اما در زندان درس خواندم و دیپلم گرفتم.مدرک آرایشگری فنی حرفه ای هم گرفته بودم.

چرا ترک تحصیل کردی؟

از وقتی یاد دارم پدرم معتاد و بیکار بود.ما در خانه مادربزرگم زندگی می کردیم تا آنها به جبران بیکاری پدرم از ما حمایت کنند.زندگی سختی داشتیم.حتی تلویزیون هم نداشتیم.در حسرت تماشای کارتون بودیم و بعضی وقت ها با خواهرم به خانه مادربزرگ می رفتیم.همین سختی ها باعث شده بود که مادرم کار کند.او به خانه مردم می رفت و کارگری و نظافت می کرد.بعد پول هایش را دو دستی به پدرم تقدیم می کرد و او همه را خرج مواد می کرد.چون اگر پول را به پدرم نمی داد،او دعوا راه می انداخت.یک روز با مادرم سر کارش رفتم.دیدم که داشت پله ها را دستمال می کشید.نتوانستم تحمل کنم که او به تنهایی کار کند.دستمال را از او گرفتم و شروع کردم به تمیز کردن پله های خانه مردم.یکدفعه یکی از ساکنین در را باز کرد و روبرویم ایستاد.من هول شدم و خجالت کشیدم من را در حال نظافت ببیند.ایستادم و دستمال را پشتم پنهان کردم.ان روز غرورم خیلی جریحه دار شد و تصمیم گرفتم خودم کار کنم تا اجازه ندهم مادرم برای مردم کارگری کند.

یعنی 12 ساله بودی که مشغول کار شدی؟

بله.با دامادمان به قشم رفتم که کار آرماتور بندی انجام دهم.اما زورم نمی رسید میلگردها را بلند کنم.برای همین گفتم من به کارگران شربت آبلیمو می دهم که تشنه نشوند.می خواستم کاری کنم که من را اخراج نکنند.

چه شد که برگشتی اکبرآباد و قتل کردی؟

میلگرد گران شد و کار آرماتور بندی کم شده بود.برای همین برگشتم و مشغول گچ کاری شدم.فقط چهار ماه بود برگشته بودم که این اتفاق افتاد.

خواهرزاده قاتل در راه ملاقات او جان باخت

آرنجش را روی زانو می گذارد و صورتش را با کف دست می پوشاند.شاید می خواهد چشمانش را که پر از اشک شده نبینیم.می گوید:من فقط علیرضا را نکشتم.من سه خانواده را داغدار کردم.

خانواده علیرضا،خانواده خودت و ...

زندگی خواهرم هم تباه شد.خواهرم یک دختر داشت که وقتی من دستگیر شدم چهار ساله بود.او خیلی به من و مادرم عادت داشت چون بیشتر وقت ها خانه ما بود.دو سال بعد از دستگیری ام بود که یک روز خواهرم می خواست به ملاقات من بیاید.دخترش بهانه گیری کرده بود و با گریه از خواهرم خواسته بود با او بیاید من را ببیند.گفته بود دلش برای من تنگ شده بوده است.بعد در راه رسیدن به زندان،یکدفعه وسط خیابان دست خواهرم را رها کرده و پریده بود وسط خیابان.همان موقع یک ماشین او را زیر گرفت و دئختر خواهرم فوت کرد.همین باعث شد که همسر خواهرم به خاطر کاری که من کردم و اتفاقی که برای بچه اش افتاد،خیلی به او سرکوفت بزند.خواهرم هم نتوانست سرزنش ها را تحمل کند و طلاق گرفت.بعد از او هم مادرم از پدرم طلاق گرفت.

مادرت چرا طلاق گرفت؟

برای اینکه پدرم را مقصر همه این بدبختی ها می دانست.می گفت اگر این همه سال هم با او زندگی کرده بود به خاطر من و خواهرم بوده.حالا که زندگی هر دوی ما تباه شده بود،مادرم هم دیگر دلش نمی خواست با پدرم زندگی کند.

مقتول می خواست برای مهمانی زیارت کربلا میوه بخرد

در زندان به چه چیز بیشتر از هر چیز دیگری فکر کردی؟

به علیرضا و به دختر خواهرم.البته به عذاب هایی که مادرم می کشید هم فکر می کردم.او هر هفته راه طولانی می آید به ملاقات من.در این چند سال خیلی عذاب کشید.

اما بیشتر از هر چیز به علیرضا فکر می کردم.روز حادثه او می خواسته برای خانه شان میوه بخرد.مادرش تازه از زیارت کربلا آمده بود.چند ساعت منتظر پسرش آمده بود اما آخر سر خبر فوت علیرضا را به او داده بودند.من باعث شدم جوانشان ناحق از دنیا برود.تا آخر عمر عذاب وجدان دست از سرم برنمی دارد.حتی در فوت دخترخواهرم هم خودم را مقصر می دانم.چون داشت برای ملاقات من می آمد.

فکر کن شاکیان پرونده ات الان روبروی تو هستند.هر حرفی داری به آنها بگو.

من خاک پایتان هستم.هفت سال آزگار زمین خوردم و سرزنش شنیدم.امیدم را از دست داده بودم.می دانم که شما عمر دوباره به من بخشیدید.تا دنیا دنیاست مدیون شما هستم.

نذر کردم یک نفر را از قصاص نجات دهم

برای بعد از آزاد شدنت چه برنامه ای داری؟

می خواهم بروم با خواهرم زندگی کنم.کار می کنم تا از خجالت مادرم در بیایم.مادرم یکی دو سال پیش ازدواج کرده و همسرش لوستر سازی دارد.شوهر مادرم یک بار به ملاقاتم آمد و گفت دو پسر هم سن و سال من دارد.گفت بعد از آزادی باید کنار آنها باشم و با هم کار کنیم.نذر کرده ام تا می توانم باری بردارم از وری دوش مادر و خواهرم.یک نذر دیگر هم کرده ام و آن این بود که تا می توانم برای آزادی محکومان به قصاص تلاش کنم و حداقل یک نفر را از اعدام نجات دهم.البته کسانی که مثل خودم در یک اشتباه مرتکب قتل شدند،نه کسانی که با نقشه قبلی قتل انجام دادند.

متهم در تشییع پیکر شهدای گمنام منقلب شد

بعد از گفت و گو با علیرضا،حجت الاسلام والمسلمین محمدمحسن ربانی؛سرپرست کانون اصلاح و تربیت در مورد پرونده علیرضا گفت:«در سالروز شهادت امام رضا(ع)،مراسم تشییع پیکر دو شهید گمنام در کانون برگزار شد و من در آن مراسم دیدم که علیرضا خیلی منقلب شده بود و زیر لبی راز ونیاز می کرد.بعدا به مددکاران گفته بود از شهدای گمنام خواسته بوده وساطت او را کنند.همین نشان می داد که این متهم متنبه شده و اعمال و رفتار او در مدت حبس هم نشان دهنده همین بود.»

وی در ادامه افزود:«یکی از وظایف واحد،مددکاری که در شرح وظایف آنها تعریف شده است،پیگیری پرونده مددجو و اخذ رضایت شاکی آنه با همکاری مراجع قضائی است.اصولا بحث مددکاری در فلسفه اسلام یکی از نکات حائز اهمیت است و مورد توجه بزرگان دین قرار گرفته است.مددکار یعنی کسی که یاور افرادی است که در کاری ناتوان باشند.برای همین مددکاران کانون هم در این امر کوتاهی نمی کنند.»

بخشش قاتل 16 ساله در روز پرستار

سرانجام اولیای دم پرونده علیرضا در ولادت حضرت زینب(س) و مصادف با روز پرستار،در دادسرای جنایی حاضر شدند و با تلاش محمد شهریاری سرپرست دادسرای جنایی و محسن اختیاری سرپرست اجرای احکام دادسرای جنایی،بالاخره رضایت قطعی خود را اعلام کردند.

 فاطمه شیخ علیزاده