امروز:
سه شنبه - 4 ارديبهشت - 1403
ساعت :

شانزده سال پيش يادداشتي درباره رعايت نكردن قوانين راهنمايي و رانندگي از سوي برخي شهروندان (راننده، مسافر، عابر) نوشتم با رو تيتر:"چرا قوانين راهنمايي و رانندگي را رعايت نمي كنيم؟!" و تيتر:"بايد چوب بالاي سرمان باشد؟!" كه با واكنش هاي مخالفان و موافقان زيادي مواجه شد اما شوربختانه تاثير چنداني بر شهر و شهروندان نداشت؛ چون؛ يك دست صدا نداشت و ندارد و لازم است نه تنها در اين مورد كه در ديگر موضوع ها، روش هاي مختلف از جمله از انجام كارهاي آموزشي، فرهنگي و هنري در جامعه ترويج شود.

ما هيچ گاه نااميد نبوديم و نيستيم؛ هرچند كه در اين باره گفته اند: كي بخواند و در گوش كشاند و به كرسي نشاند و كي براند و...؟!

اما از آنجا كه كسي دم دست نيست كه پاسخي بگيريم، لذا ديوان شمس را گشودیم كه ناگهان نور غزل شماره 765 چشمان مان را منور کرد:

"هله نوميد نباشي که تو را يار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند

و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها

ره پنهان بنمايد که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر ميش ببرد

نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند

چو دم ميش نماند ز دم خود کندش پر

تو ببيني دم يزدان به کجا هات رساند

به مثل گفتم اين را و اگر نه کرم او

نکشد هيچ کسي را و ز کشتن برهاند

همگي ملک سليمان به يکي مور ببخشد

بدهد هر دو جهان را و دلي را نرماند

دل من گرد جهان گشت و نيابيد مثالش

به کي ماند به کي ماند به کي ماند به کي ماند

هله خاموش که بي گفت از اين مي همگان را

بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند"

غزل تمام شد اما انگار یک بیت به آن اضافه شده است! این بیت یا از خود شمس تبریزی است که از خودکار افتاده! یا شمس اهوازی که در حقیقت همان صاف صادق اهوازی است! بخوانید و خودتان قضاوت کنید!

و سپس دولت تدبیر، امیدی بخوراند!

که دگر غم ز دلت در برود فقر نماند!!

 

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید