امروز:
دوشنبه - 21 آبان - 1403
ساعت :

  محمد نوروزی بابادیدل  را رها کردیم در صحرای ایران/از جان زدیم فریاد بر پهنای ایران

 دل را به معنای سفر از  بند راندیم/اوازها خواندیم با معنای ایران

 در دام صد رنگ بلا در وادی غم/بر پا بکردیم شور توفانزای ایران

 خط جوانی را به آیین دلیران/انشای شب کردیم با امضای ایران

 داریم حکایت های زیبای حماسی/از کوهساران بلندآسای ایران

 گیسو بریدیم ما هزاران ناله کردیم/بر لاله های رفته از هر جای ایران

 دشت شقایق را ببین در رقص باران/بر سینه ها رویند با فتوای ایران

 بر خصم کردیم عرصه را چون روز محشر/مردانه ما افتاده ایم در پای ایران

 بارد هماره اشک شوق از چهره هامان/دریا شود شرمنده از غوغای ایران

 درس شبانی را فقط اینجا بخوانیم/هرچند پر راز است این شب های ایران

 برچشمه ساران می نهیم با کام تشنه/تا جان شود سیراب از سقای ایران

 باید که دل را ره سپاریم عاشقانه/بیدار باید بود با سرنای ایران

* محمد نوروزی بابادی

 از کتاب "داغ آدم که تازه می شود"

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید