امروز:
سه شنبه - 25 ارديبهشت - 1403
ساعت :

با چشمان اش

اندیشه را رها می کند

تا بسازد آینده بهتر را

در مسیر خروشیدن روزگار

برای دیدار پاره تن اش.

رهوار بامداد می رباید

گونه های تشنه را

در بازی چکه های باران

و درگشت و گذار گام های لرزان

بوسه، بر درخت کنارستان می زند

برای سرسبزی زیستگاه

زیرا این پیوند

ناگسستنی ست.

 

جامه را

برای عبور از دالان تنگ

پاره نکن! 

بگذار پیوسته، دلواپس باشد

برای دیدن افتاب

و شمارش ستارگانی که

پیوسته چشمک می زنند

برای رهایی. 

اگر خشم را

در پیاله مهربانی بجوشانیم

و آن را میان برف بپوشانیم.

این باور، با دریغ و درد همراه نیست. 

 

این گوهرگران بها

در واپسین دم

انگار باز هم

فرشته خوش بختی ست

که دعایش، با نگاه گریان

پذیرفته می شود

وگرفتاری مان می رود.

دربندهای تنیده

باز هم لبخند اوست

که با دستان مهربانش

گره ها را باز می کند

و آغوشش برای مان،

اقامتگاه همیشگی ست.

 

پرواز همیشه صادق

با خاک و آب

نرگس و نیلوفر می رویاند

و بر اندیشه های فرسوده وکهنه می تازد. 

تا عشق و شوریدگی را

ارمغان سینه ها کند. 

راه ناهموار را طی می کنند

تا آن سوی دنیا

برای سربلندی وطن

که سرفصل قصه هاست.

و باورمند شکوفه هاخواهد بود.

 * محمد نوروزی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید