امروز:
شنبه - 8 ارديبهشت - 1403
ساعت :

استاد هرمز فرهادی بابادی

 پنجه وقتی زخمه ها بر تار قانون می زند/ از گلوی زخمه ها فریاد بیرون می زند

 بغض فریادم ز روی خشم نفرین می شود/ مثل نوری که به تاریکی شبیخون می زند

 ریزش فواره های سرنگون را دیده ام/ این غروم باز حرف از چرخ گردون می زند

 محتوای شعر حتا خالی از کیفیت ست/شاعر اما لاف زیبایی ی مضمون می زند

 آنچنان معتاد بی خوابیِ شب هایم که چشم/ پلک را بر ارتفاع خواب افیون‌ می زند

 خواب می بینم که یک روزی عقاب آفتاب/ پر و بال خویش را بر کوه صیهون می زند

 کاهن در معبد چشم زلیخا می شود/یوسفی که شانه بر دیوار آمون می زند

 در هوای صید مروارید غواص خیال/باز دل بر موج اقیانوسی از خون می زند

 لاله ای هستم ز نسل سربزیرانی که خاک/ بر جبین طالعم داغ دگرگون می زند

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید