در آغوش
میکشم هر شب
شانههای ستبر حوصله را
از روزنههای خیالم
سرک میکشد
ستارهای دنبالهدار
و میدانم که دستم
به بلندای نگاهش
نمیرسد هرگز!
با حسرتی عمیق
ارتفاع نور را آه میکشم
خزههای رخوت
بر زخمهای باز
ویرانههای شعر عریانم
چمیدهاند
ناگهان
عطر شب بوها
مست میکند
نفسهای پنجره را
هرم احساس
در این عصر یخبندان
به آتش میکشد
انجمادِ سرودههای سردم را
از سمت سیارهای مهنام
باران ستاره میبارد
بر
پیشانی خیسِ
دفتر شعرم
زنبورهای وسوسه
سرمست از بلوغ
میمکند
شیرهی جان گلواژهها را
و سحرگاه رقص کنان
در نزدیکی تصورات باکرهام
میآرایند
حجلهی خاتون غزل را
و انتظار
انتظار
.....
تا این سکوتِ
پا به ماه
دوباره عشق بزاید
و جهان
مبهوت تماشاییست
که اتفاق افتاده است.
ارسال نظر به عنوان مهمان