امروز:
يكشنبه - 30 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 

اشاره: ابتدا در فروردین ۸۸ چند شعر زنده یاد استاد "یارمحمد اسدپور" نگاه گیرم کرد و سپس در بهمن ۹۲ چشم دلم روشن شد و یادداشت زیر بر کاغذ جاری... 

چند روز پیش که این انسان ساده زیست و نخبه ادبی عزم سفر کرد و آسمانی شد؛ بی مناسبت ندیدم نگاه گذشته ام را دوباره به سروده های این نازنین سفرکرده بیندازم تا شما خوانندگان گران قدر هم بیش از پیش با زنده نام یارمحمد و سروده های دلنشین اش آشنا شوید.

***

یارمحمد اسدپور، نامی شناخته شده برای اهالی شعر و ادب و ایستاده بر قله های شعر ناب.

او و هوشنگ چالنگی، سیدعلی صالحی، هرمز علی پور، زنده یاد سیروس رادمنش و آریا آریاپور راه های رسیدن به قله های شعر ناب را برای مشتاقان این نوع شعر هموار کردند و یک جریان تثبیت شده ادبی از خود به یادگار گذاشتند که در این باره، تلاش ها و حمایت های زنده یاد منوچهر آتشی بی تاثیر نبوده است.

یارمحمد، نه تنها شاعر گران سنگ، فرهیخته و هوشمندی است که منتقد زبر دستی است و وجودش در شهرستان مسجدسلیمان غنیمتی است برای شاعران و علاقه مندان به شعر و شاعری که باید قدرش را بدانند...

او با مجموعه شعر " بر سینه سنگ ها و بر سنگ ها نام ها " که ۴۳ سال از چاپ و انتشار آن می گذرد به همراه دوستان شاعر خود، یک موج جدید را ( ناب ) پایه ریزی کرد و از آن زمان تا سال ۹۰ مجموعه ی دیگری منتشر نکرده است اما در سال ۹۱ به همت انجمن شعر اهواز مجموعه شعر «مكاشفه در باغ سوكیاس» اش منتشر شد. با این حال، آثارش کم و بیش زینت بخش مطبوعات استان و کشور بود.

اسدپور را بدون اغراق می توان فردوسی شاعران شعر نو دانست. او همانند فردوسی که اندیشه و روح فرزندان جانش را (رستم، سهراب ، اسفندیار و ...) جهانی کرد و در معرض دید جهانیان قرار داد، اوضاع زمانه را نه تنها در کشور که در کل جهان آن جا که ملت ها مورد ظلم و ستم استعمارگران و تجاوزگران قرار گرفته و می گیرند مورد بررسی و موشکافی قرار داده است:

" تولدت مبارک / کودک یک روزه ی لبنان / چشم گشوده به خون! / خاک کدام قاره را / بر فرق سر ریزم / که انسان متمدن / حیوانی وحشی است / که چنگال به گلوی کودکان می فشرد ! / و ستون ستون آدمی را به آتشزنه ها می سوزاند!"  

یارمحمد، شاعر کنکاش گر و تاریخ سرایی است و همراه با ملت خویش سوار بر اسب اصیل هویت مان می شود و تاریخ فداکاری ها و ایثارگری ها را با سروده های خود رقم می زند :

" به دوستان ما بگو / ما ملتی هستیم / اگر از اسب بیفتیم / از اصل خویش نخواهیم فتاد / و نه هرگز / از جاودانه ی سرزمین خون رنگ مان / ..... / به جهانیان بگو / ما ملتی هستیم که هیچ گاه از اسب های مان / نخواهیم افتاد / آن چنان که هنوز / از اصل خویش نیفتاده ایم. "

اسدپور، دبیرخانه ی درد است. دردی که از وجودش شعله می کشد و تا آسمان لایتناهی می رود.

او راوی حکایت های ناگفته و سنگ صبور مردم است. در حالی که خود بیش تر از دیگران نیاز به گفتن دردهایش دارد :

"... آه هوش غمگینم/ به حراج تاریخ می رود/ آن جا که هنوزم/ هم خواب فراموشی ام/ و می دانم باید همیشه/ دستمالی در جیب برای گریستن/ و دفتری برای ناله هام باشد ... "

اسدپور ، درد ها و سوختگی های سینه ی گسترده اش را که از جای جای اجتماع سرچشمه گرفته است- همیشه با خود همراه دارد و حتا نمی خواهد آن ها را به گور بسپارد :

" روزی بر سنگ هامان/ دیگر هیچ لبی تسلیت نخواهد گفت!/ یا شاید سنگ نام هامان/ میان لبان کودکی باشد/ که هنوزش زاده نشده است !/ یا شاید روزی بیاید/ فرزانه ای/ بر سنگ نبشته هامان بگذرد/ و زیر لب / آرام آرام گوید:/ ای هیچ بر هیچ !/ ای دبیرخانه ی درد/ آه گنگ! "

وقتی با این شاعر اصیل شعر ناب، حرکت می کنی و نگاه اش را می بینی که دل  سپید کاغذ را جان می دهد، در می یابی که او نه تنها دو چشم، که هزاران چشم را با خود همراه دارد و با نگاه جانش می نویسد و صحنه هایی زیبا خلق می کند. صحنه هایی که ما را به تفکر و تحسین وا می دارد. صحنه هایی گسترده و اندیشمندانه با کم ترین واژه ها :

"صبح / آن سوی پنجره دمید/ با تیغی از آفتاب/ و فرمانی از بخشنامه/ این سوی پنجره/ کسی بند پوتین را می بندد . "

اسدپور، شاعر دوستی ها، صداقت ها و یک رنگی هاست.

او همیشه از زنده یاد "سیروس رادمنش " به نیکی یاد می کرد و می کند. در شعری با عنوان "هفتکل "، از مردمانی سخت کوش می گوید که صاحب اندیشه های جهانی اند.

"به هفتکل که قدم می زنی/ ای بسا آتش ها/ که به معبرها زبانه اند!/ بر سر هر خانه و راهی که می روی/ شعله هایی کشیده به قامت، شراره اند/ به خانه (سیروس ) که می رسی/ ترانه ها همه (نوستالوژی) اند/ به حلاج، که به بسترش ، شبانه اند... "

از یارمحمد اسدپور - که یک شاهنامه سخن، برای گفتن دارد-  کم تر گفته و نوشته ایم و این از کمی عمق اندیشه های مان است که نتوانسته ایم یا نخواسته ایم، شاهنامه و دبیرخانه درد این شاعر مردمی را بر گستره ی شعر و شاعری جاری سازیم. هر چند که شعرهای یارمحمد همچون مُشک مَشکی است که همه از عطر و طعم آن لذت می برند .

به جا و ضروری ست که برای ارج گذاشتن به بخشی از فعالیت های ادبی و فرهنگی این هنرمند فرزانه، خیابان یا میدانی را در شهرستان مسجدسلیمان به نام این شاعر مزین کنیم که قدردانی از شاعران و نویسندگان، قدردانی از هنر و فرهنگ این زادبوم است.

* حبیب اله بهرامی بیرگانی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید