نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
چشم گشودیم و سَردار رفته بود؛ آفتاب نزده، در دل شب. رفت و پر کشید در کرانه آسمان، سپید بال هم نوای نایِ جان گداز میهن، رو سپید در آستانِ خورشید حقیقت و نقش بست بر لوحِ دل تاریخ همیشه جاودان وطن؛ ایران.
سترگ مرد حق در جبهه نبرد برابر خون آشامان جهان، دست به دست، دوش به دوش، آغوش به آغوش گشت و اکنون در آغوش وطن آرام گرفت، همچون فرزندی میان دستان مادر. خوشا سرودن از تو با لحن بارش چشمهای مردم در سیل خروشان بدرقهات برای خواب در آغوش وطن، در خاک.
حاج قاسم، ایران به پا خاسته است تا تو را به آغوش بکشد، چقدر دلتنگ میشویم، چقدر تنها...؟ این قصه توست سردار که امروز خاک وطن بوسه بر رخسارت میزند و برای همیشه در آغوشت میکشد، برای همیشه آرام بخواب سردار دلها. آرام بخواب که خاک وطن چشم به راهت بود و خورشید سهشنبه که داغدار، غمگینتر از همیشه، غروب میکند.
چقدر تنها ماندهایم در کبود زمستان بی تو، داغدار و رو سیاه در آستان فصل بیبهاری. در انتظار شکفتن شکوفه حقیقت، غرش سبز "بسم الله قاصم الجبارین" را فریاد میزنیم و رویش سرخ لالهها را به نظاره میایستیم. سردار، تو که در آسمان بیکران عشق، در وجود مردم سرزمین لالههای گلگون نقش بستهای و راهت استوار است همچون نخلهای دیار کارون و اروند.
از خون دل نوشتم تا تو را به زبان بیاورم، داغ نبودنت را وصف کنم سردارِ همیشه سرباز و واژههایی که سر در گریبان، ابر بهار میبارند و سطرهای من را غرق دلتنگی میکنند. این قصه امروز ایران است، قصه امروز سردار دلها؛ سه رنگ پرچم بی باد. و ما که در آستان حقیقت، آینده را سپید میخوانیم راهت را ادامه خواهیم داد، ای شهید...
شایان حاجینجف
ارسال نظر به عنوان مهمان