امروز:
پنجشنبه - 23 اسفند - 1403
ساعت :

«درسوگ شهیدان مظلوم حلّه (طریق الحسین (ع)»

مسافران آسمانی اتوبوس، در نجواهای عاشقانه خویش نام کسی را مکرر بر زبان می­‌آورند، نامی که جهانی از سلحشوری، آزادگی و رادمردی است. نامی که تاریخ به احترام قامت ­اش، قامتی که در گودال قتلگاه بی سر افتاده است، برپای می­‌ایستد.

 این تن اگر چه بی‌­سر در خاک و خون تپیده اسـت اما به عالـم و آدم فخـر می‌­فروشد. ذات فخر و حقیقت عزت و سربلندی است و آن سوی‌­تر سری را بر نیزه می‌­برند که ماه و آفتاب در پیرامونش به طواف ایستاده‌­اند و لب هایش که سرشار از خاک و خون‌­اند، در نجوایی عاشقانه، آیات قرآن را زمزمه می­‌کند و مسافران آسمانی اتوبوس، به خواهری می­‌اندیشند که بریدن سر برادرش را دیده است و اینک از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام باید چشم بدوزد به سر برادری که در نجوایی عاشقانه، آیات قرآن را زمزمه می­‌کند و طفلان که از سوزاندن خیمه­‌ها، بال و پری سوخته را در برابر چشمان کور کوفیان و شامیان، به تماشا گذاشته­‌اند و خود، چشمان کوچک شان را بر لب هایی دوخته­‌اند که در نجوایی عاشقانه آیات سوره کهف را زمزمه می­ کند و مسافران آسمانی اتوبوس به زخم‌هایی فکر می­‌کنند که به عمق تاریخ و به اندازه تمامی افلاک با آدم از ازل تا ابد، سخن­ ها دارند.

 

خورشید آرام آرام در کنار سرهای بر نیزه‌­ها نشسته غروب می­‌کند و آسمان را به تمامی، خاک و خون فرا می‌­گیرد و در صحرا آیه آیه قرآن پراکنده شده‌­اند ، سرها بر نیزه‌­ها قرآن می­‌خوانند و آیه­‌ها در کنار نیزه­‌ها آرام می‌­گیرند. و کودکان در کنار بیرق باشکوه خداوند – زینب – سر بر دامن خاک می‌­نهند. آفتاب سر بر نمی‌­آورد و ماه و ستاره به شرم و به درد اشک می‌­ریزند و زخم‌­ها یک‌بار دیگر سر باز می‌­کنند و خون بر پیشانی آسمان می­‌پاشد.

 

چکاچاک شمشیرها و خنجرها ، خون و پیشانی ، تشنگی و درد، کربلایی که آوای غمگین هَل‌­مِن‌­ناصرِ یََنصُرنی در آن پیچیده است ، اتوبوس در کنار علقمه آرام می‌­گیرد، دست‌ها در آب فرو می‌­روند و آبی نوشیده نمی­‌شود،آتش و دود آسمان را در آغوش گرفته است و اتوبوس به سمت صحرای کربلا حرکت می­‌کند .

 

شمر وارد گودال قتلگاه می­‌شود و مسافران اتوبوس بر بالای تل زینبیه به سوگ می­‌نشینند و زینب (س) به درد، خون از چشمانش جاری می­‌شود پرستوها بر تل زینبیه سوگواری می­‌کنند و آتش و دود از گودال قتلگاه به آسمان برخاسته است. اسب­ ها را برتن حسین (ع).... این فریاد عمر سعد است و پرچم سیاه برفراز تل در اندوه و سوگ به اهتزاز در می­‌آید. خیمه‌­ها در آتش و دود می‌­سوزند و مسافران اتوبوس در کنار خیمه‌­های آتش گرفته به درد، اشک خون می‌­بارند. مسافران آسمانی حرکـت می‌­کننـد، جـاده‌­ها را طـی می­‌کنند از خاک عراق فاصله می‌­گیرند ولی شگفت کربلا در برابر آن هاست. به کربلا، نزدیک و نزدیـک ­تر می­‌شوند و اتوبوس گویی در دَوَرانی عاشقانه فقط حول یک محور می‌­چرخد اتوبوس حرکت نمی‌­کند و مسافران آسمانی در طواف کربلا ایستاده‌­اند.

 

حسین (ع) روبه روی آن هاست و زینب در کنار آن ها نشسته است. هیچ چیزِ این سفر غریب و بیگانه نیست و بوی سیب در جان و جهان مسافران پیچیده است ، گویی کسی همه آنها را در آغوش گرفته است و عطر خوش سیب را به آنها تقدیم می­ کند. دودِ آتشِ خیمه­‌های کربلا و آتشی که به ناگاه و در رکاب اتوبوس عربده می‌­کشد باهم یکی می‌­شوند، شمر از گودال قتلگاه بیرون می‌­آید و سر حسین (ع) را در دست گرفته است زینب (س) بر سر می‌­کوبـد و مسافـران اتوبـوس پـای در باغی می‌­گذارند پر از درخت های سیب و عطر معصوم (س) در تمام جان و جهان مسافران می­‌پیچد، سر حسین (ع) بر نیزه و مسافرانی که از جسم مطهرشان خاکستر عشق برآمده است . کاروان اسیران حرکت می‌­کند و کربلا رویاروی ایستاده است و به درد گریه می­ کند .  

 

مسافران بهشتی اتوبوس در سوگ حسین (ع) با زینب شروه های درد را تکرار می کنند و بهشت به احترام آمدن شان به تمام قامت، ایستاده است .

محمد جوروند- مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید