امروز:
چهارشنبه - 5 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 توی خبرگزاری ها دنبال یافتن سوژه بودم که صدای درودهای گالش پوش و آب به چاله ریز به گوشم خورد. آن هم به گوش چپ!

 سر را از توی خبرگزاری ها بیرون آوردم و نگاهم را پرتاب کردم سوی این دو همکار که فقط یکی شون قدیمی است و دیگری پنج شش سالی هست که اومده توی رسانه ها و می خواهد ره صد ساله را یک روزه برود! اگرچه اون قدیمی این راه را رفته است!

 - به به! عالی جنابان دوقلو! چه عجب از این طرفا؟!

 - گالش پوش: چه گونه ای استاد؟ اومدیم سری بهت بزنیم ببینیم اوضاع و احوالت چه طوره و به کمک ما نیاز داری؟

 - آب به چاله ریز: خبری ازت نیست تلنگر جون! مدتی تلنگر نمی زدی؛ کاسه ای زیر نیم کاسه بود؟

 نگاهم را از فیس های شان گرفتم و انداختم به لپتاپ و گفتم: بفرمایید بنشینین تا بگم چای بیارن.

آب به چاله ریز گفت: ما اومدیم پهلوی تو چند دقیقه یاد گذشته ها کنیم انگاری تحویل نمی گیری؟!

عذرخواهی کردم و گفتم: ببخشین خیلی عجله دارم باید یادداشت امروز رو سریع بنویسم و تحویل استاد مالی بدم. بد موقع اومدین لااقل زنگ می زدین تا بهتون بگم کی بیایین.

هنور آب دهانم را قورت نداده بودم که با هم گفتن اوووو! نکنه فکر کردی استانداری یا مشاور رییس جمهوری؟! بابا تلنگر ما دوتا فقط اومدیم ببینیم بدخواه مدخواه ناری تا حلواش کنیم!

همچنان که مشغول گشت و گذار در خبرگزاری ها و سایت ها بودم گفتم نارم کاکوها! چون حسابم پاکه... راستی! تا حالا چند نفر رو حلوا کردین؟!

گالش پوش گفت: حساب شون از دست مون در رفته! اما همین چند وقت پیش ترتیب برکناری یکی از همکاران تون رو از اداره کلی دادیم که برگشت جایی که بود و گفتیم که سازمان مربوط هم دفتر و صندلی برای نشستن بهش ندن تا قدر ما را بهتر بدونه!

این بار سر را نه تنها از توی خبرگزاری ها درآوردم که برخاستم و رفتم روبه رویشان ایستادم و گفتم: - مرد حسابی! این چه نوع برخورد با همکار مطبوعاتیه؟ تو برای وصل کردن اومدی توی مطبوعات یا برای فصل...؟! تو رو خدا دستگاه های دولتی ما رو ببین! چه جوری به حرف تو برای برخورد با یک همکار عمل کردن؟!

این بار آب به چاله ریز به صدا درآمد و گفت: - تند نرو بابا تلنگر! کاری نکن که تلنگری رو که به مسوولان می زنی به خودت برگردونیم.

گالش پوش هم گفت:- آبی جون! انگاری خوبی به تلنگرجون نیومده! نه تحویل می گیره نه قهوه میاره و نه حتا جواب سلاممون رو داد. بریم به کارمون برسیم...

گالش پوش و آب به چاله ریز برخاستند و دست در دست هم از دفتر زدند بیرون که بچه نفتون با دو فنجان دمنوش گل گاوزبان آمد و گفت: بنوشیم استاد. واسه اعصاب خوبه. راستی! خوب شد شما مسوولیت دولتی نداری و گرنه زیر پات رو جارو می کردن!

فنجان دمنوش را در دست گرفتم و گفتم: خدا را شکر...

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید