در آیین تشییع و خاکسپاری زنده یاد استاد «حفیظ الله ممبینی» چه گذشت؟

شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

آیین تشییع و خاکسپاری زنده یاد استاد «حفیظ الله ممبینی» از شاعران، نویسندگان و آموزگاران نامی کشورمان روز دوشنبه چهاردهم آبان ماه ۱۴۰۳ با حضور خانواده، بستگان، دوستان، آشنایان و مردمان شعر و ادب، هنرمندان و شماری ازی کارگزاران خوزستان در اهواز برگزار شد.

 شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

به گزارش حبیب خبر در این آیین- که جمعی از کارگزاران استان نیز حضور داشتند- با خوانش نماز، پیکر استاد ممبینی بر روی دست مردم قدرشناس و دوستداران اش تشییع شد و در آرامگاه ابدیش در بهشت آباد اهواز آرام گرفت.

شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

در این آیین باشکوه شماری از شاعران و نویسندگان درباره ویژه‌گی های اخلاقی و ادبی زنده نام حفیظ الله ممبینی سخن گفتند که در زیر به آنها اشاره می کنیم:

***

عظمتی پراز وقار...

استاد هرمز علی پور

 در پیام استاد "هرمز علی پور" آمده است:

" یادم نیست چه سالی بود که حفیظ را با دوستی نویسنده در راه تمبی و ایذه دیدم.

۲۳ یا ۲۴ ساله بودم. یک جفت کفش کودکانه خریده بود ازکیف اش درآورد و می بویید.

به او گفتم: با این دل نازکی چطور می خوای زندگی کنی؟

پرزین مردش را خوانده بودم. عظمت پراز وقارش را درک کردم و برایم خیلی عزیز بود و یادش همچنان گرانقدر. آه...

یادم هست داستان "مرد" که در خوشه چاپ شد و نیز یکی با عنوان پرزین که شاملو هم نوید نویسنده ای بزرگ را به حق می داد.

حیف که زندگی و شرایط به او اجازه نداد. یادش گرامی و نام اش جاوید."

***

 دل در گرو رنج مردمان داشت

 دل در گرو رنج مردمان داشت

استاد "وحید کیانی" پیام دکتر "اردشیر صالح پور" را در سوگ استاد حفیظ الله ممبینی شاعر و پژوهشگر ادبی جنوب خواند:

"او جایی به دنیا آمد که دنیا او را شکوفا نمی‌خواست، اما او شکفت گل داد و به ثمر نشست.

 از جفای روزگار هرگز ناله و شکوه‌ای سر نمی‌داد و به قول صائب؛ همچو غنچه دست بر دل خونین نهاده بود.

جنوب آن زمان با شعله‌های عشق می‌درخشید و مدال‌هایی از گل شقایق به سینه داشت .

برای نسل حفیظ الله ممبینی هیچ چیز لذت بخش‌تر از علم و آگاهی و شبچراغی نبود.

آنان هیچ ماموریتی جز عشق و دست و دل و دیده و روشنگری نداشتند و همواره غرق در تلخی و رنج و مرارت و امید بودند.

 با اشک‌های غیر قابل رویت بارها گریسته بودند به خاطر زندگان

به خاطر مردمان

به خاطر عشق.

در آیین تشییع و خاکسپاری زنده یاد استاد «حفیظ الله ممبینی» چه گذشت؟

آنان جست و جوگر چیزی در آن سوی زندگی بودند و در این پویه تاوان‌های تلخی را متحمل می‌شدند.

آموزگاری آن دوران نه فقط یک شغل که یک رسالت بود و تعهدی سترگ و وصف ناپذیر ...

 او اغلب بخشی از حقوق ماهانه‌اش را صرف خرید دارو و لوازم بهداشتی برای بچه‌های مدرسه می‌کرد.

روزی در سینمای هفتکل در آنتراکت فیلم جلوی پرده سینما رفت و به اعتراض میان قطع فیلم یک کمدی نشاط انگیز فرنگی از رنج‌ها و محرومیت‌های ظالمانه مردم فقیر روستایی و دانش آموزان بی‌پناه سخن گفت و زبان به فریاد برداشت.

در کنار آموزگاری آن هم در دور افتاده‌ترین روستاها به نوشتن شعر و داستان پرداخت و آثارش در معتبرترین مجلات پایتخت منتشر می‌شد.

بی‌شک او و مانایاد منوچهر شفیانی را باید در شمار نخستین داستان نویسان روستایی ایران قلمداد کرد.

شاملو پس از چاپ قصه‌هایش او را "امید روشن قصه نویسی" نامید.

 در خوزستان آن زمان هوا آکنده از سبک بود.

 شعر دیگر، داستان نویسی کوتاه، رمان‌های روستایی، شعر موج ناب، تیاتر، سینما و کتاب ...

وُلتر فیلسوف فرانسوی می‌گوید: برگ‌های کتاب به منزله بال‌هایی هستند که روح را به عالم نور و روشنایی پرواز می‌دهند.

 و او به نوشتن ایمان داشت و رسالت قلم...

زنده یاد حفیظ الله ممبینی از سردمداران مکتب ادبی جنوب بود و محضرش همواره محملی برای نسل جوان!

او تا آخرین دمدمه‌های مرگ از خواندن و نوشتن و نقد و پژوهش دست برنداشت.

به راستی باید گفت او کی بی کتاب بوده است؟!

 حالا او رفته است با رنج‌های سرافراز و صبوری فروتنانه، همواره دغدغه مردم را داشت چه در هفتکل، چه در نفت سفید، چه در ایذه و مال میر و رومز و میداوود، و چه رمه چر و مرغا و چه اهواز و ایران!

دریغ که نام آوران مکتب جنوب یکی پس از دیگری خوزستان را تنها می‌گذارند.

نام آورانی که اندکی از آنان بسیار است از همه چیز!

حالا ابرها او را بدرقه می‌کنند "به رفتن مگر بهتر آیدش جای ..."

 او در مدتِ درخت سرشار از رُستن و شکفتن بود.

ما موظف به نیلوفر آبی بودنیم

چه در مرداب

چه در آبنمای یک پارک

باید گل کنیم و عطر بپاشیم

وگرنه عفونت، جهان را ویران خواهد کرد.

 بدرودش گرامی باد."

دکتر "اردشیر صالح پور"

تهران ۱۲ آبان ۱۴۰۳

***

شاعری که میداوود و تهران را بهم می دوخت

شاعری که میداوود و تهران را بهم می دوخت

*"استاد اسدالله اسدی" شاعر و منتقد خوزستانی گفت:

با درود. دیدار از استاد آحفیظ همیشه برایم وظیفه و خوشایند بود.

آخرین بار، فروردین امسال بود که به اتفاقِ دوستِ عزیز و مشترک، دکتر براتی به دیدار آحفیظ الله ممبینی رفتیم.

 مانند همیشه، از شعر و داستان و ادبیات می گفت. با همان لحن مهربان و گرم و همیشگی اش.

استاد حفیظ آبگینه، همیشه در اوجِ مهرورزی و گشاده رویی بود. نازنین دوستی که با دیدن دوستانش مانند گل می شکفت و آنان را در آغوش می کشید.

مهربانی که جز راستی و بیرنگی، سخن نمی راند.

عاشقِ شعر و ادبیات و سربلندی خاکِ وطنش بود.

شاعر و نویسنده ای که با شعر و داستان هایش زبان بومی و پارسی را به هم گره می زد و میداوود و تهران را بهم می دوخت.

پیشکسوتی که در فروتنیِ کامل راهگشای شعر و ادب، برای هم‌تباران اش بود و هرگز غرور و خودخواهی، در وجود نازنین اش راه نیافت.

آموزگاری که همه دانسته ها و تجربیات اش  را در اختیار دانش آموزان اش می گذاشت تا با تاریخ و فرهنگ سرزمین شان بهتر و بیشتر آشنا شوند .

دوستی، یگانه و مهربان و با دانش بود و حضورش در همایش های ادبی و فرهنگی موجب دلگرمیِ اهل قلم و هنر بود.

درگذشت او را از جانب خود و همه ی دوستانِ مشترک از اهواز و شهرهای دیگر، به فرزندان برومند و خانواده و فامیل و بستگان وی و همچنین به جامعه ادب و هنر استان و کشور تسلیت می گويم. 

روانش شاد و یاد و نامش تا همیشه ی واژه و قلم، جاویدان باد .

***

میداوود

از میداوود که می گذشتم

بویِ برنج بود

بر شانه های جاده وُ باد

و بویِ شعر ازکلبه های

آبگینه و مقیمی

پاییز به سبزیِ شاليز

جانکی به ترانه ی تُرنَک

 

بر درگهِ آسیاب

شلتوک هایِ تازه

حجاب،

وانهاده اند

خزانه ای به خزان

 

و چه زیبا بود

شعر وُ شب وُ شلتوک

در گذارِ

از ميداود .

۴مرداد ۹۵ جاده ی میداوود

***

شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

استاد "ایرج خواجوی" شاعر و منتقد خوزستانی شعری از زنده یاد استاد "حفیظ الله ممبینی" را با خط خوش نوشت که در بالا می بینید.

***

مردی از جنس کتاب

مردی از جنس کتاب

استاد "کیوان لطفی" یادداشتی از "تاج محمد موسوی" با فرنام مردی از جنس کتاب(درباره زنده یاد استاد حفیظ الله ممبینی" خواند:

  سلامش دادم.

نیم نگاهی کرد به خیال اینکه سلامم به جمع بود کوتاه جواب داد.

حالش را پرسیدم.

این بار به چهره ام نگریست رگه ای از کنجکاوی در نگاهش نشست بی آن که جوابم بدهد خیره شد با درنگی و صدایی توام با مهربانی: تویی سید؟

و دستانش را گشود  در آغوشم گرفت و بوسه بر گونه ام نشاند و گفت: می دونی چند ساله ندیدمت؟

دقایقی به احوالپرسی و نقب به گذشته و حیف دریغای ....

به اصرار قبولاندمش که از مطب دکترش در کیانپارس به خانه اش در گلستان برسانمش.

نمی توانستم  فرصت همکلامی شان را از دست بدهم.

از بیماری و زمینگیری همدمش گفت و از ناخوش احوالی خودش و آرامشی که همچنان با کتاب می یابد.

دورادور می شناختمش اما هیچگاه برخورد و گفت و گویی نداشتیم تا اینکه به میداود شد و داروخانه زد.

منهم که در رفت و آمد به روستا بودم سعادتی شد که بیشتر در محضرش حضور یابم. او هم که  متوجه جنس کنجکاوی من- که همانا ادبیات و سیاست بود- علاقه نشان داد؛ بیشتر مصدع اوقاتش می شدم.

 خودش هم که گویا دنبال شنونده ای این چنین بود خوش‌ترش می آمد که باشم تا با مشتری استامینوفن و ..‌‌.

رفتار و منش اش همانی بود که از یک ادیب انتظار می رفت چه با شنونده ای چون من و چه با پیرزن و پیرمرد روستایی که باید چندین بار طرز استفاده از فلان دارو را توضیح بدهد.

فروتنی و ریشه ی روستایی و خلق نیکویش، به سرعت محبوب دل هایش می کرد.

 پیر و جوان مجذوب شخصیت و متانت او بودند.

شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

کمترین نشانی از فخر و کَبر گنجینه ی دانش و سواد ادبی در رفتارش پیدا نبود اما کافی بود لب بگشاید. گوی دری گشوده می شد به باغ و گلستان دانش وبه ویژه اشرافش به شعر و قصه، به فرهنگ فولکلوریک و دغدغه های اجتماعی اش.

اینک آن مهربان نیکمرد مردمی چهره در خاک شد و خاک بر جسم خاکی ش نشست اما یادش در خاطره جمعی منطقه جانکی برجاست و چون قطعه ای از پازل دانش پژوهان و دوستداران ادبیات و فرزندان دبیرستان رودکی هفتکل همراه دانش آموختگان مکتب این بزرگ‌مرد خواهد ماند.

یادش را گرامی می داریم با نقل گفته ای از احمد شاملو پس از چاپ دومین نوشته

" حفیظ الله ممبینی " در مجله ی خوشه:

 *«اين دومين بار است كه نوشته‌ای از آقای ممبينی در خوشه چاپ مي‌شود و تصور می رود كه خوانندگان نكته سنج "خوشه" پس از خواندن اين نوشته با ما در اين اعتقاد هم صدا می شوند كه در گوشه دور دستی از كشور بی هيچ هو و جنجال و كوس و كرنایی نويسنده‌ای متولد شده است؛ نويسنده‌ای كه با اولين آثار خود قالبی سهل و ممتنع و زباني سرشار از شعر و زيبایی ارايه می كند  و اين هنوز از نتايج سحر است. ممبينی اميد روشنی است. من با اعتماد كامل به انتظار طلوع پر شكوه او نشسته‌ام. »

***

دستانش همیشه بوی مهربانی می داد

دستانش همیشه بوی مهربانی می داد

همچنین استاد "نوربخش احمدزاده" دو شعر به استاد "حفیظ‌الله ممبینی" پیشکش کرد:

۱

دلش که می گرفت

شانس که با ما یار می شد

هوای رستم و اسفندیار

که به سرش می زد

سراغ خانه کوچک ما را می گرفت

دستانش همیشه بوی مهربانی می داد

پله پله به ملاقات شاه نامه می آمد

 از میداود تا ایذه

اما همان ردیف اول می نشست

سیگار پشت سیگار

نفسی چاق می کرد و می گفتم:

 شاه نامه بخوان نوربخش جان 

چه بخوانم استاد حفیظ

 حالا که دیگر نیستی !

چه بخوانم استاد حفیظ/ حالا که دیگر نیستی!

***

۲

نه رویایی در پیاله

 نه خوابی،

 در تخت خواب ها مانده

دل مان خون شد

 روح مان آزرده

 

اینگونه در ما،

 به کهتری ننگر

ماهم به ایام جوانی،

بگذریم...

هرچند که حالا

 از ما اینجا لاشه ای

کفنی

 به امانت مانده

 

 ساده بگویمت

 های های اشک من

با دست خودمان

 آب چشمه را گل کردیم

 کل ماجرایِ

 نسل روشن ما این بوده

 

تو پنداری زرنگی

 کلاه صداقت

اگر سرما رفته

 

ای نور

 بازار ساده دلان

دیگر از رونق افتاده !

 

ماهیان اگر به اجبار

 تن به ماندن دادند

  زندگی اما

 سال هاست از اینجا رفته...

***

شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

گفتنی است: استاد حفیظ‌ الله ممبینی(آبگینه)، شاعر، داستان‌نویس و آموزگار خوزستانی، در سال ۱۳۲۱ زاده شد و از سال ۱۳۴۱ تا سال ۱۳۵۹ به آموزش دانش آموزان پرداخت.

او دلواپس انسانیت و انسان بودن انسان‌ها بود و خود را جهان‌وطن و جهان‌شمول می‌دانست و بیشتر زمان خویش را هزینه خوانش کتاب می کرد.

زنده یاد ممبینی از ادبیات شرق و غرب می‌گفت و تمام ایسم‌ها را از جمله: ناتورالیسم، لیبرالیسم، مدرنیسم و پست مدرنیسم می‌شناخت.

 نوشته‌های او به گفته احمد شاملو ساده و دشوار بودند.( آسان خوانده می‌شوند اما تقلید از آن‌ها دشوار است.) او در نوشته‌هایش با بهره از کنایه، اشاره و ایماژ مسایلی مانند: فقر، بی‌سوادی، بیماری و محرومیت را بیان می‌کند.

مجموعه شعرهای «دانه‌های اشک»، «چشمه‌سار غزل» و «مثنوی هزار و یک بیت» از زنده‌یاد ممبینی به جای مانده اند.

شاعری که میداوود و تهران را بِهَم می دوخت

پایگاه حبیب خبر درگذشت استاد حفیظ‌الله ممبینی(آبگینه) را به خانواده ارجمند ایشان و همچنین شاعران، نویسندگان و آموزگاران کشورمان تسلیت می گوید و خود را در اندوه بزرگ این بزرگواران شریک می داند. روحش شاد و یادش در دل ها همیشه سبز باد.

گزارش از: حبیب اله بهرامی بیرگانی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

کاربرانی که در این گفتگو شرکت کرده اند

نظرات (1)

  • مجید

    جمعه 18 آبان 1403 - جمعه, نوامبر 8 2024 9:28:59pm

    سلام و سپاس بابت این گزارش ادبی خوب از استاد حبیب بهرامی ....

Tagsخبر فرهنگی و ادبی, خوزستان, شاعر, نويسنده, آموزگار, استاد حفیظ الله ممبینی, درگذشت, حبیب خبر, آیین تشییع و خاکسپاری, مجلس ترحیم