امروز:
پنجشنبه - 23 اسفند - 1403
ساعت :

 غیرت "چالنگری" برنو به سنگر برده است
 "هفت" و "چار" عشق را مرگ چه کس آزرده است؟
 زاگرس آبشخور ماه و پلنگ و آفتاب
 چون بلوط پیر در این روز ها افسرده است
 ایل من از کوچ پاییزی خود جا مانده و
 مثل آن "کِلخُونگ" ریشه در کمر پژمرده است
 آن "کرفس پنجه" ی عریان شده در چشم برف
 گوش را بر ناله ی کبک دری بسپرده است
 کبک "تارازم" که ریگی در گلو دارد هنوز
 پنجه بر قاب گلویش بختکی بفشرده است
 سر به زیر پر چگونه برده "دال" زردکوه؟
 زخم تیر غیب آیا روی بالش خورده است؟
 "کوهرنگ" از آبشار چشمه ی "کارون" و "جی"
 همچنان پیغام غربت را به هرسو برده است،
 ای دریغا در عزای آخرین سردار ایل
 شیهه ی اسبان ایل "هفت" و "چارم" مرده است!

 * هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید