نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
نقاش غزل شعر مرا تار کشیده ست/ هنگام خداحافظی انگار کشیده ست
تا ماهی تنگ غزلم صید تو باشد
بر پنجه ی هر واژه دو منقار کشیده ست
خورشید که از چشم تو بر آینه تابید
تصویر تو را حسرت دیدار کشیده ست
تصویرگر مردم ضحاک نگاهت/ بی بوسه سر شانه ی من مار کشیده ست
می خواست که از عشق تو سرگیجه بگیرم
یک دایره با گردش پرگار کشیده ست
فهمید که عریانی خورشیدم و این بار
بی سایه مرا تکیه به دیوار کشیده ست
بر دور دهانم که به یک غار شبیه هست/ یک پرده ای از تار بر این غار کشیده ست
پایان تماشای من آن روز رقم خورد
آن روز که بر طالع من دار کشیده ست
دیگر سخن از مردن تدریجی من نیست
این واقعه را عشق به تکرار کشیده ست
ارسال نظر به عنوان مهمان