امروز:
جمعه - 14 ارديبهشت - 1403
ساعت :

محمد نوروزی بابادی در فصل زرد خزان

 زانوان افتاده برخاک سرد

 سخاوت عشق را عبادت می کند

 و اندام شب را تازیانه می زند

 تا بیداری سحر اجاق مهربانی باشد

 این پایانامه انحصار دلمردگی ست

 وخوش اقبالی دست های گرم عطوفت است

 هرچند برگریزان پاییز

 به عریانی خویش می بالد

 و زمستان را میزبان است

 

سنگباره ها که بر سر نشینند

فریاد حنجره آمیخته ترحم می گردد

و آشکارا رباعیات پردرد را زمزمه می کند

ازجان گذشتن به ابروی خاک خدمت می کند

و بوی نمناکش هرپیشانی را سرمست می کند

تا افق در سینه ها

با سکه های زر همآغوش گردد

و پایه معرفت را پاگشون باشد

 

این تازه سرفصل نجابت است

که منتطران سردیارخواهند بود

هرچند قضاوت را نااهلان استارت بزنند

این شبیخون هم به بیراهه خواهد رفت

و بهار درنگاه آفتاب منور خواهد شد

این هیجان در سرتاسر گندمزار

شعله ور است

 

و رقصی که پایانی ندارد

هرچند فرهاد دامنه کوه را بوسه می زند

و به یاد لیلی ترانه می خواند

این همدلی را باید به فال نیک گرفت

تاروزگار حساب هر دو را

همآغوش گلستان کند

و سینه چاکان با بانگ رسا

نظرانداز بار و بنه باشند.

* محمد نوروزی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید