امروز:
دوشنبه - 17 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 از دلتنگی ها با هوشنگ چالنگی/ شعری از: لهراسب زنگنه

آن شاعر دل ازرده ی سومالیایی

که گفته بود: شاعر هیچگاه وطن

را ترک نمی کند مگر آنگاه که

وطنش شبیه دهان کوسه ای

شود...

وقتی زاده شدم

جاجیم بود و یخدانی

و خانه ای ۲۰ فوتی

پدرم بوی گازوئیل گرفته بود

و مادر

رایحه ی عطر نان راتقسیم می کرد

فرنگی ها با کلاه ایمنی درخیابان

قر می دادند

و جماعتی نفتی خونی سیاه را

به آسمان استفراغ می کردند

وقتی زاده شدم

اتش ها از دوردست خانه را

روشن نگاه می داشت

و درخت مقدس کنار حیاط

از نور اتش ها

به رنگ جلف شرابی می شد

اینجا که ایستاده ام

در بخار داغ نفس های هور

نگاهم به رمل های تفتیده ست

و اگر استخوان سوخته ام

مگرم...

پونه زاران دشت ارجان شفا دهد

مگرم...

نعنای هرمزان و

نارنجستان جغازنبیل و دژپیل

اینجا که میراث از پدر دارم

کجا بروم؟

اینجایم، کنارهمین پنجره ی صبح

که نان را به سفره می آورد.

کجا بروم؟

کنار همین گیاهم

که روح اقلیمی خویش

به تماشا می گذارد.... ببین!

لهراسب زنگنه

تیر ۱۴۰۱

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید