نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
رسم دنیا بـر دل آزاریست، امـا چاره چیست؟/ خون دل ازدیدگان جاری ست، اماچاره چیست؟
در طلوع چشم خـورشید و غـروب آسمان/زندگی توفیق اجباری ست، اما چاره چیست؟
دل پر از درد و به سر اندیشه های بی شمار/ عافیت تنپوش بیماری ست، اما چاره چیست؟
در نبود شانه بهر گریه های بی صدا/ چشم دل دلتنگ دیواری ست،اماچاره چیست؟
فرصت شادی به آسانی نمی آید به دست/ شاد بودن کار دشواری ست، اما چاره چیست؟
با هزاران آرزوی مانده در دل هم چنان/ دل خوشی از روی ناچاری ست، اما چاره چیست؟
بعدازاین گویا جهانی به از این جا پیش روست/ کس ندیده ست و شنیداری ست اما چاره چیست؟
درخیال خویش مردن آخر این ماجراست،/ تازه آغـاز گرفتاری ست، اما چاره چیست؟
گفته اند و گفته ایم و باز می گویند از این/گفتنی هایی که تکراری ست، اما چاره چیست؟
*رجبعلی کاوسی قافی
ارسال نظر به عنوان مهمان