امروز:
شنبه - 29 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 من اقیانوس آرامم ولی از  برکه می گویم

 که آن نیلوفری هستم که در مرداب می رویم

 کنار ساحلی اما مرا هرگز نمی بینی

 به موج مرگ می رقصد دل تنهاتر از قویم

 طلوع نا به هنگام ستاره در دل ظهری

 شما را در نفس های بلند روز می بویم

 مگو آیینه ی شعرم ز تصویر تو بی رنگ ست

 کجا از عکس در قاب خیالم چشم می شویم؟

 تب چیده شدن را در بلوغ چشم‌ها داری

 به شوق چیدنت بی تاب گشته داس بازویم

 چرا هرگز خمی بر طاق ابرویت نیاوردی؟

 که با دست تو خنجر خورده بر سهراب پهلویم

 گلویم زیر تیغ دولفقار عشق می سوزد

 چو مرغ نیم بسمل پرزنان این سوی و آن سویم

 مرا در چارچوب تشنگی هایم رها کردی

 و من در عمق  شوره زار رد آب می جویم

 زمستان از گدار آخر اسفند بگذشته ست

 بهاری می رسد آیا ز پرواز پرستویم؟

 * هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید