شرابی خوشگوار از جام چشمت/ بنوشان تا شوم آرام چشمت
تو صیادی و من چون برّه آهو/ که افتادم چنین در دام چشمت
کمان داران قصر نور هستند/ سپاه ابروان خدام چشمت
چنان افسون کند آن خط جادو/ که فرمان برده از پیغام چشمت
دلم مثل کبوتر پرگشوده ست/ هوای دانه ای بر بام چشمت
نگاهم می کنی تا من بخوانم/ اشارت هایی از الهام چشمت
تمنای نگاهت پاک و معصوم/ فدای مردم خوش نام چشمت
ریاضت کش ترین درویش عشقم/ به کشکولم خیال خام چشمت
بگو اهل کدامین فرقه هستی/ که عاشق می کُشد ایهام چشمت
عجب سنگ سکوتم را شکستند/ لب چون پسته و بادام چشمت
صدایم کن که تا تکرار گردد/ ردیف این غزل با نام چشمت
ندارد یاد، نیشابور هرگز/ رباعی ساز چون خیام چشمت
ارسال نظر به عنوان مهمان