امروز:
دوشنبه - 17 ارديبهشت - 1403
ساعت :

 در گستره ی شعر نخستین پرسش این است:

 - شعر کلمه را می سازد ‌یا کلمه به شعر می رسد؟

 هر جسمی در زمین حجمی دارد که این حجم دارای وزن معینی است اما در جهان فضا این وزن از دست می رود و آنچه باقی می ماند یک توده ی شناور است.

 اما توالی و توازی خطوط امتداد می یابند و متنافر می شوند و خیال شکل می گیرد و با شناور شدن خیال حس دلپذیری در ذهن شاعر متبلور می شود که به آن شعر می گویند و اگر از این منظر به این حس لطیف نظر کنیم احساس شاعر را درمی یابیم و اندیشه ی او که در قالب شعر است ملکه ی ذهن می شود و چنین است که شعر از مکانیسم خیال برای نوشته شدن فوران می کند آن گونه که اندیشه  بانو خسروی از ملکوت خیال به برهوت جهان خاکی چکیده است:

 بر شانه های

 خاکی ام

 گلی روییده

 که نامش از آغاز

 تو بوده است

 گلی

 که نجیب ترین

 لبخندها را

 نثار جهان

 می کند

 

 من مخاطب با خوانش این شعر به فریب پدرم آدم می اندیشم که اگر مادرم سیب را نمی دزدید رنگ چشمم هنوز آبی بود.

 شعر جریانی است با رازهای مختص به خودش که کرانه های پنهان آن را خیال شاعر به تصویر می کشد.

 شاعر در این سروده از هبوطی سخن می گوید که او را از بهشت جاودان به برزخ زمین کشانده است اما فریاد بر می آورد که:

- می دانم که این فاصله

با خشم فرشتگان خدا هم

انکار نمی شود

 

درست این تکه از شعر اشاره ی مستقیم به شعر خواجه ی شیراز دارد که فرموده:

- من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد به این دیر خراب آبادم

 

شاعر چشمی بر آسمان دارد و پایی بر زمین

چشم بر آسمان دارد که زادگاه نخستین او بوده و دل بر زمین دارد که تبعیدگاه اجدادی او است.

چه صادقانه این دوگانگی را به تصویر کشیده است:

- نگاهم

در آسمان

شناور می شود

هنگام

که غزلی از تو

می سرایم

که جای دفنم را

بر شانه های خاک

نشانم‌می دهد.

 

اصولا باید پذیرفت که شعر جهان شگفتی ها است و بیشتر روی داده های جهان هنری در این گستره اتفاق می افتد.

چشم مثل چشم می بیند اماتفاوت در نگریستن است.

در خیره شدن دنیایی شناور است که در نگاه کردن به چشم نمی آید.

تصویری که سرکار خانم شعله خسروی از جهان تنهایی به مخاطب عرضه می کند زیبا و دلنشین است :

- خاکسترم را

بر شانه های

خاکی ام

پیدا می کنی

آنجا که

به جای خالی

تو

گلی کاشته ام.

 

من در این سروده با شاعری مواجه هستم که حسرت گذشته امانش را بریده است تا جایی که فردا را خاکستری می بیند.

برای ایشان آرزوی دنیایی روشن و فردایی آفتابی را دارم.

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید