1
کوتاه بود فاصله ایی
میان باورِ بودن و ندیدنت
همین که عشقم را
به دختری بخشیدم
همین که کفش هایم
مصرع تو بودند
بگو کجای سرنوشت
چیزی برای شنیدنش ماند؟
از کوچه شروع شد
فاصله ها
زمستان...بگو
مردی که دلش را
بافت به سطر آخر
داد دست زنی در باد
زنی که از پیاده روهای خلوت می ترسید؛
مرگ بر شاخه های آویزان
پرنده آن قدر پیر بود
که خود را سزاوار سنگ نمی دانست
۱۳۹۹/۰۱/۲۳
ایرانشهر
***
2
نشانی ات را
از گریه های باران گرفتم
از دستانی که سجده کرد
تا ملکوت
فاصله را
این روزها مرگ هم به گِردِ باد نمی رسد
این پیرنیلِ جامه
تارود
که خاطره ام کرد
داد ...باد...دستش
در انبوه گیسوانت
رهاشده در من،
نشانی ات را
از باران گرفتم
زنی در قرن مانده ی خودش ... ها
معبدی کهن
عودِ میان معبد
گِرد سرم می چرخی
از شرقی ترین...کوه های نبودنت
واتاقی که جز یادت فروزان نیست
مرگ پیری ست برشانه هایم
بسم الله و من
گاهی عزم آغوشت می کنم.
***
3
برپیشانی ات
موهای فرفری ات
لبخندی از اهواز بود
قدیسه یی پاک
پیچیده به موج های نیم بسته کارون؛
دامنت را می گردم
گرد چشمانت
من درکدام دربه دری بودم
که کامیابی ام آغوش تو بود؟
پیشانی ات شناور سواری تناور
مجاور لب های گرفته ام
تابستان که آمدی
نغمه های بهاری
به حرمت نارنج
بلوغ وسوسه گر
پاییز من بود؛
موجی از باد و توفانی از استغنا
من سوار بر پیشانی ات
موهای فرفری ات.
***
هادی سلیمانی "سیا"
کاربرانی که در این گفتگو شرکت کرده اند
چسبانده شده ها
محبوب ها
ارسال نظر به عنوان مهمان