امروز:
جمعه - 24 اسفند - 1403
ساعت :

 

مسجدسلیمانی که من می شناسم

شعری از: استاد "هرمز فرهادی بابادی"

از مجموعه "آموخته ام که هیچ اندوهی کوچک نیست"

 

 نفس می کشم در هوای  سرب

 بی آن که ندانسته باشم اضطراب شش  کابوس

 امانم را بریده است

 چه گونه انگار نمی‌شناسی ام

 بالای بی بلند

 با شانه هایی خم گشته برشن

و آسمانی که می پراکند شوکران گوگرد را در چشم پشت برج

 

 مسموم دره ای هستم

 که خرسان بی قرق را رم  داده است تا دوره‌های نفت

 

 

 نفتونی را

در چرخش چشم ها دارم که بوی آه می دهد

بوی کودکی را که هیچ گاه از قماره  مرادی خروس قندی نخریده است

 

 چگونه انگار نمی شناسی ام

لیلای لین من

 که گیسوان سپیدت جوانه های جویده جوانی من است

 

چند غزل هنوز باقی مانده است

که من نخوانده  باشم

در شبان خوشه  چشمت

 چقدر جهان میان دو انگشت من کوچک بود

در ارتفاع صحبت سیبی

که سرخ بود و حسود

 

 چقدر باور کنند هجاهای روستایی بیژن را

 که در دستان اش گل های کاغذی است

 

 هوشنگ

        هوشنگ

             هوشنگ

         برادر مهاجر

     از دور ها ما را         چه گونه می بینی

 

 سبز بی آباد

 بوی شعر می دهد

بوی مجید را

که  در سکوت پیر به فصل سرد شراب تلخ نوشیده است

 

 باور نمی کنم که عشق به خواب رفته باشد

منوچهر را می گویم؛ شاملو می داند که گربه ما را نالوتیان کدام محله دزدیده اند

 

 چه گونه انگار نمی شناسی ام

 ستاره  ی طلایی منگشت

 که جهان را بر روی دست ها داری

 و با من که بازوان لاغری دارم دست می دهی

 

جعفری هم که ام پی خوبی است

مرا

که هیچ گاه پاس نداشته‌ام

از اتوبوس خیالم پیاده نکرده است

 

 کدام پنج تن را آیینه دار شعر بدانم که بوی شعرقدیمی تر است

 چه گونه انگار فراموشی ام را

خم به ابرو نمی آوری

مسیح هزار مذهب خدا و صلیب تو آویخته است

 حواریون من اند که حرمت کلام را شکسته اند

 

 دارد دلم برای احمد تنگ می شود

 که از محله ی سی برنج می آمد

 و در کلام اش شیطنتی تلخ همیشه جاری بود

سی برنج شاید به بوی برنج آغشته باشد

 اما طعم برنج را به خاطرم نمی آورد

 

 هنوز هم بهار هندی می خواند

و ذاکر فروغ را

 

 منصور چه خوب دکلمه می کند

 

 بگذار حنجره ام را کف دستانم بگیرم و به پیشواز آوازی شانه هایم را به تکانم

پرویز را زمانی شناختم

که معصیت را نمی شناختم

 

کرم زاده هم

که خردادی از من نوروزی تر است

 می داند

تنها ذوالفقاری می توانست از نقطه ای خارج از پاره خطی دو عمود بر آن فرود بیاورد

 ذوالفقاری

 تنها معادله ای است که در نیمه‌های جواب

 لاینحل باقی مانده است

 

چه گونه انگار نمی شناسی ام

 کودکی را که هیچ گاه در هوای باغ ملی قدم نزده است اما جمعه های ستاره  آبی را برهنه پای دویده است

 از جنوب گرسنه  تلخاب

تا شط تشنه ی تمبی

 

 هنوز هم کوچه پس کوچه های کلگه را با چشم های بسته راه می روم

در شاهراه هشت بنگله اما

با چشم های باز هم گم می شوم

 

شاید کمتر کسی به خاطر داشته باشد شاهرضا از کدام محل می‌آمد

 اهل قبور واقف اند که دیری ست

 دست به چاقو نبرده است

زیرا دشنه  اش را به سیگاری فروخته است

 شاهرضا

 معصومیت سال های از دست رفته ای است

 که رازش را با خود به خاک برده است

 

 اندیکای مدام بهار خواب چشمه ای را می بیند

خشکیده در بن یک  جاز

 چه گونه انگار نمی شناسی ام

برد نشانده ی  تمام شب بیدار

 باصیدالی

 که سست افتاده باشد

 بر قاچ زین باد

 

 نه

 دورکی زانو بریده نیست

 تداوم شبیخونی ست

 که زبانه کشیده است

 تا رقم زند سرنوشت چهار سوار را

 در سپیده  دمان قلعه خواجه

 

گوش هفت  شهیدان کر

چهل درخت هم آبستن میوه نیست

 

 شیر سیاهی در سینه ی من جریان دارد

که از مجرای فلز می گذرد

دارسی معتقد است کودکانی که از این شیر بنوشند قوی بنیه ترند

 

سلیمان

       سلیمان

           سلیمان

به ریل وی که رسیدی

  قطارت را متوقف کن

 

 در چهاربیشه وضو بگیر

و نمازت را در سر مسجد

 به امامت حاج نجف اقامه کن

 

 آنگاه اگر فرصتی باقی بود

با صفر ششصد و هشتاد و یک

 تماس بگیر

 

 گلی جان

که عینک سیاهی را به چشم ها دارد نمره یک را نشانت خواهد داد

اما مواظب باش دارسی تعقیب ات  نکرده باشد.

*

هرمز فرهادی بابادی

عزیزانی که نام شان زینت بخش این شعر است

1"مرادی در نفتون قماره یا دکه داشت

2_جعفری، حراست شرکت نفت

3- امیری منگشتی،  قهرمان وزنه برداری

4- بیژن بحری، شاعر

5- مجید فروتن، شاعر

6- هوشنگ چالنگی، شاعر

7- منوچهر شفیانی، نویسنده

8- احمد شاملو، ‌شاعر

9- احمد دولت آبادی، هم کلاسی

10- بهار حاتمی، همکلاسی

12- پرویز پرویزی، همکلاسی

13- محمدعلی ذاکر، همکلاسی

14- منصور کریمیان، شاعر و دیکلمیست

15 ‌‌- پروفسور امیدعلی شهنی کرم زاده، استاد ریاضی

16- ذوالفقاری، دبیر ریاضی که چوانمرگ شد

17- شاهرضا، لوطی جوانمرد

18- آصیدال، اسطوره ی ماندگار ایل هفت لتگ

19 - حاج نجف پدر سردار محسن رضایی

20- گلی جان، از شاه زنان ایل

21- دارسی کسی که چاه نفت نمره یک توسط او حفاری شد

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

کاربرانی که در این گفتگو شرکت کرده اند

نظرات (1)

  • پروین اسحاقی

    دوشنبه 12 خرداد 1399 - دوشنبه, جون 1 2020 1:38:50pm

    هم از شعر و غمنامە استاد فرهادی عزیز مانند همیشه لذت بردم هم غمگین شدم پابه پاشان همه جا قدم زدم باهاشان شاد شدم باهاشان گریه کردم دستمریزاد به ذوق و هنر شاعرانگیشان
    مرسی از استاد بهرامی عزیز