امروز:
يكشنبه - 7 بهمن - 1403
ساعت :

من ماستم شیرین است!؟ "روابط عمومی نه تنها قلب تپنده هر دستگاهی است که چشم و گوش و مغز متفکر نیز هست و باید از ارزش بسیاری برخوردار باشد که شوربختانه در بسیاری از دستگاه ها نادیده گرفته می شود!

 کارگزاران دستگاه ها- از کارشناسان گرفته تا معاونان، رییسان و مدیران- خود را در آیینه روابط عمومی ببینند. آیینه ای که ان شاءالله شفاف باشد و بتواند خدمات خوب خود را به کارکنان دستگاه ها، درخواست‌گران و جامعه بتاباند.

به شرطی که واحدها یا اداره های روابط عمومی هم از داشتن نیروهای کارآزموده و هم امکانات و بودجه لازم، کمبود و نگرانی نداشته باشند و مدیران و کارشناسان روابط عمومی بتوانند در جایگاه سازمانی خود با آرامش خاطر و شور و شوق به کار بپردازند.

 بنابراین، کامیابی هر دستگاهی، دستاورد نگاه ویژه مدیران، معاونان و کارشناسان به کار روابط عمومی است.

مدیرانی که کمینه، خود از جایگاه روابط عمومی به مدیریت رسیده اند و ارزش این آیینه شفاف را می دانند و در پشتیبانی از آن دریغ نمی کنند و گاه و بی گاه هم در روابط عمومی دستگاه شان حضور می یابند و بی واسطه پای سخنان آنان می نشینند؛ نه این که در چهاردیواری مدیریت خود بنشینند و هر هنگام دل شان خواست کارگزاران روابط عمومی را فرابخوانند آن هم نه از سوی خود که از سوی رییسان دفترشان...!"

آماج از نوشتن چند بند بالا را در زیر بخوانید.

 پیش از ظهر پنجم دی ماه ۱۴۰۳ -که همزمان شده بود با روز ایمنی در برابر زلزله و کاهش بلایای طبیعی و نیز زادروز حضرت عیسی مسیح و البته نوشته ام هیچ ارتباطی به این دو مورد ندارد- از خانه زدم بیرون و رفتم شرکت توسعه نیشکر و صنایع جانبی که از دیدگاه نگارنده اداره روابط عمومی شان یکی از پنج دستگاه برتر در خوزستان است. هم از نظر داشتن کارشناسان کارآمد و خوش اخلاق و کاری و هم در ارایه عملکرد سالانه و هم بهره‌گیری از مدیری که خود یک رسانه نگار کارآزموده است.

پانزده دقیقه ای داشتم با استاد "هادی خان خوش سیما"- که از روزنامه نگاران برجسته استان و حتا کشور است- گپ و گفت می کردم که مجتبی خان حیدری از روزنامه نگاران تلاشگر استان و فرزند استاد فاضل حیدری پیشکسوت رسانه ها هم آمد و در ادامه جناب ممبینی دیگر کارشناس روابط عمومی و گپ و گفت ها گل انداخت...

چشمم به تلویزیون بزرگی در دفتر خوش سیما و ممبینی و یکی دیگر از همکاران شان که نامش در خاطرم نیست افتاد. تلویزیون چهل اینچی که روشن بود و خبر به بیرون پخش می کرد!

پشت پنجره شیشه ای بزرگی در دفترشان- که در بالایش از کولر دو تکه ای باد خنک بیرون می تابید- باغچه زیبایی بود که با نگاه به آن روح و جسم آدمی شاداب می شد و آرامش می یافت...

آری! چهار دیواری هایی که کارکنان به ویژه نیروهای روابط عمومی را در بر می گیرند نباید شبیه زندان باشند که حتا صدای پرنده ای هم به گوش نرسد. بلکه باید فضاهایی شاداب باشد که زمینه های شور و شوق نیروها را در انجام کار به وجود آورد...

با خوش حالی از گرفتن انرژی دوبرابری در دفتر خوش سیما و ممبینی و دیگر همکارشان، همراه با مجتبی حیدری از روابط عمومی بیرون آمدیم.

مجتبی در پی کار خود رفت و من هم به خود گفتم: "برویم از فلان اداره و روابط عمومی اش که بیست سالی است از آن خبر ندارم دیدن کنم و ببینم چه خبر است؟"

هنگامی که وارد ساختمان نگهبانی شدم درودی گفتم و خواستار رفتن به دفتر مدیر روابط عمومی شدم. آقایی با خوش رویی نام و فامیل و شماره ملی ام را پرسید. پاسخ دادم و نام مدیر روابط عمومی را پرسیدم و محل نگهبانی را ترک کردم.

برای نخستین بار بود که در ساختمان جدید این سازمان پایم را می گذاشتم. حیات شان بزرگ بود و ساختمان هم سه طبقه. ارباب رجوع شان هم کم نبود و شماری روی صندلی های طبقه همکف نشسته بودند و در انتظار انجام کارشان دقیقه شماری می کردند.

از یک آقایی سراغ آسانسور را گرفتم؛ چرا که زانوی راستم چند روزی است درد گرفته و آزارم می دهد.

پس از یافتن آسانسور و انتظار برای آمدن آن از طبقه سوم به همکف، همراه با آقایی که یکی دو بسته کاغذهای "آپنج" در دست داشت و ناگهان از دستش کف آسانسور پخش شد راه افتادیم.

او پیش از رسیدن آسانسور به طبقه دوم کاغذهایش را برداشت ولی یکی از آن ها جا ماند. با دست اشاره کردم که برش دارد؛ ولی با ته کفش اش آن را به طرف خود کشید و گوشه آسانسور جای داد و گفت: "به دردم نمی خوره!" سپس در طبقه دوم پیاده شد و من هم به طبقه سوم رفتم.

با نگاه به تابلوهای راهنمایی میان راهروها، دفتر مدیر یا مسووول یا کارگزار روابط عمومی را یافتم. نام و فامیل و مشخصات او و همکارش بر روی در چسبانده شده بود؛ ولی در دهنم نماند!

در زدم و دستگیره را چرخاندم و وارد شدم و سلام کردم. اتاق کوچکی دیدم که یک میز کوچک و یک صندلی در آن بود و از این اتاق می توانستی وارد محل کار مدیر شد. مدیری که داشت تلفن می کرد و من هم مزاحم نشدم تا با خیال راحت سخن بگوید. آقایی آمد و گفت: "با فلانی کار داری؟"

گفتم:" بله! البته اگر وقت دارند."

صدای بفرمایید که به گوشم خورد، داخل شدم و درودی گفتم.

آقای چهل و چند ساله ای با محاسن سیاه و خندان لب از پشت میز کارش برخاست و پیش آمد و روبوسی کرد. انگار که سال هاست مرا ندیده و اکنون دیده است! در حالی که نه من او را دیده بودم نه او مرا؛ ولی حس کرد که با آدم معمولی روبه رونشده است!

دعوت به نشست کرد و این که چای میل دارم و من هم گفتم: "نیکی و پرسش..."

با گفتن یک پیشگفتار خودم را به او شناساندم و او هم از پیشینه خود گفت و از وضعیت خبر و خبرنگاری در اهواز گله گرد. گله هایی از پیش و پس کار خبرنگاران در گفت و گوهای رسانه ای با دست اندرکاران دستگاه شان کرد و گفت: "به این نتیجه رسیده ایم که هنگام انجام مصاحبه تنها از خبرگزاری ها دعوت کنیم. چرا که خبرنگاران دیگر رسانه ها نه خبری می نویسند نه از حواشی می گویند بلکه به راحتی می روند و خبر خبرگزاری ها را بی آنکه تیتر یا لید آن را تغییر دهند واو ننداز کپی و در رسانه های شان درج می کنند. حتا خبر را هم نمی خوانند؛ چون اشتباه های تایپی خبرگزاری ها را می توان در خبرهای شان دید!"

این مدیر خوش اخلاق و کارآزموده منتظر بود که همراه مدیرشان در جلسه ای شرکت کند. در جلسه ای که رییسان اداره های شهرستان ها هم حضور داشتند.

نگارنده هنگامی که این موضوع را شنید پیش از آنکه او از جایش برخیزد، برخاست و زحمت را کم کرد و او نیز پوزش طلبید.

همراه این برادر از دفتر کارش بیرون آمدیم. در راهرو نام مدیرشان را پرسیدم. چرا که نام ها و فامیل ها در دهنم نمی ماند آن هم هنگامی که با افراد آمد و شد نداشته باشم.

مدیرشان را معرفی کرد و یادم آمد که نامش را در برخی خبرها دیده بودم. درب دفتر رییس شان را که گشود از او خداحافظی کردم و به سوی آسانسوری که مرا از همکف به طبقه سوم آورد حرکت کردم....

*نکته: پیش از آن که بخواهم به شما خوانندگان گران قدر بدرودی بگویم؛ نگاه تان را یک بار دیگر به پیشگفتار این یادداشت بیندازید.

نگارنده اگر جای این مدیر تلاشگر روابط عمومی بودم او را دعوت می کردم به دفتر رییس سازمان مان بیاید تا با همدیگر آشنا شوند. چرا که آشنایی با یک پیشکسوت رسانه آن هم با داشتن چهل و چهار سال پیشینه مطبوعاتی و رسانه ای و سی سال مدیریت روابط عمومی فکر نکنم برای رییسان و مدیران دستگاه ها و روابط عمومی ها کم اهمیت باشد...

*حبیب خبر- حبیب اله بهرامی بیرگانی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید