امروز:
شنبه - 15 ارديبهشت - 1403
ساعت :

حبیب اله بهرامی بیرگانی

 اهواز- حبیب خبر:

 دو هفته پیش وارد نرم افزار "بیمه سلامت من" شدم که دیدم تنها دو روز به پایان مهلت بیمه های دو تن از فرزندانم باقی مانده است.

 با برداشتن شناسنامه های آنان به سوی نزدیک ترین دفتر خدمات ارتباطی شتافتم. البته با گرفتن تاکسی اینترنتی؛ چرا که در این نرم افزار تاکید شده بود که باید برای تمدید زمان بیمه به دفاتر خدمات ارتباطی مراجعه کنم و نمی توانم اینترنتی و خودسرانه این کار را انجام دهم!

 در حقیقت هم راست می گفتند. این دفاتر را که همین جور الکی و برای نمایش تیاتر یا سینما که راه نینداخته اند! باید صاحبان و کارکنان آن ها بتوانند نانی به کف آرند و به غفلت حالا بخورند یا نخورند دیگر به ما ارتباطی پیدا نمی کند؛ اگرچه ارتباطی هم باشند!

 از خودرو که پیاده شدم با قدم هایی که بیشتر شبیه دو ماراتن یا استقامت بود در ورودی دفتر را هُل دادم و از تعجب چشم هایم گرد شد و جای جای دفتر را ورانداز کرد ببیند جای خالی وجود دارد که یک جای پایی پیدا کند و نشانم دهد!

 سرو صدا و همهمه هم هزار ماشاءالله گوش ها را می نواخت. از یک نفر دم در که داشت همزمان به دو نفر پاسخ می داد پرسیدم چه خبره؟ تا کنون این همه شلوغی ندیدم. در حالی که همچنان داشت با آن ها حرف می زد با تبسمی گفت: تازه امروز خلوته؛ روزهای دیگه رو باید می دیدی...!

رفتم که نوبت بگیرم اما دستگاه نوبت دهنده کار نمی کرد! یکی گفت: برو باجه چهار. رفتم و پرسیدم. باجه دو حواله شدم! با ببخشید گفتن و به زور خودم را از لابه لای جمعیت عبور دادم و ایستادم روبه روی باجه دو و خانمی را که چند ماه پیش هم زیارت کرده بودم و خونسرد هم بود اما همزمان تلاش می کرد کار چند نفر را راه بیندازد برای چندمین بار در طول زندگی دیدم.

تا به یک بیمه گر گفت: پیامکی که برات اومد رو برام بخون؛ شناسنامه ها را نشانش دادم که گفت: کارت چیه؟ گفتم: تمدید بیمه سلامت. گفت: باشه! میون کارها ردت می کنم...

 شناسنامه ها را روی سینه گذاشته بودم تا هر وقت که چشم به مشتری ها می اندازد، ببیند و یادش نرود که ما هم زمین را سنگین کرده ایم و در اصل برای فرستادن درود و سپاسگزاری از بیمه سلامت آمده ایم...!

پس از نیم ساعتی که روی پاهایم ایستاده بودم؛ برای داغ نشدن کف پاهایم، روی پنجه می رفتم و برمی گشتم به حالت پیشین ولی مرتب به افرادی که می آمدند و پرسش می کردند و می ایستادند یا می رفتند برمی خورد می کردم. به روی خود نمی آوردم و خود را هم مظلوم می گرفتم تا زودتر کارم راه بیفتد!

برای چهار پنج نفری که کار بیمارستانی و شهرداری و مالیات و تعویض پلاک و دیگر امور داشتند یا پیامک نمی آمد که بخوانند تا کاربر پشت رایانه کارشان را انجام دهد یا می شنیدم که سامانه ها قطع اند...

هنگام کار ده بارتلفن بی سیم کنارش زنگ زد اما او با نگاه کردن به شماره صدایش را می بست و تنها یک بار پاسخ داد که فکر کنم برای رفع خستگی ناشی از استرس و کار بود؛ آن هم برای ده پازده ثانیه.

داشتم به خدمات الکترونیک دولت یا خدمات دولت الکترونیک و نیز دولت هوشمند و از این جور چیزها فکر می کردم و اینکه چرا دولت خدمتگزار ارایه خدمتش برای مردم با گذشتن از هفتخوان رستم است که ناگهان دو بیت نخست غزل شماره ۱۹۳ حضرت حافظ به ویر و بر زبانم آمد بی آنکه اطرافیانم بخواهند بشنوند و مرا لیوه بپندارند!

 "در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند/من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند/عاقلان نقطه ی پرگارِ وجودند ولی/عشق داند که در این دایره سرگردانند..."

خیلی تند از وادی لسان الغیب بیرون آمدم و رو به خانم مشتاق که در تلاش راه اندازی کار بود آن هم در دولت هوشمند گفتم: سامانه بیمه سلامت چه طور؟ وصله یا... که پاسخ شنیدم هم قطعه هم وصل!

انگار چند صفحه باز کرده بود و منتظر الطاف بی‌دریغ سامانه های پول بگیر بود که کار مراجعان یا آمدگان یا درخواستگران را راه بیفتد. هم تلاش می کرد و هم برخوردش خوب و با تبسم بود. یک بار دیگر دو شناسنامه را نشانش دادم که گرفت و گذاشت روی دو سه کار دیگر و پس از دقایقی یکی را برداشت و با رفتن در یکی از صفحه های بازکرده در رایانه و شروع کرد به اسکن صفحه نخست و صفحه ازدواج یا مجردی شناسنامه و همزمان به کارهای دیگر پرداخت....

پس از حدود ده پانزده دقیقه شناسنامه ها را پس داد و گفت: تا سه ماه دیگر اعتبار دارند!

با تعجب گفتم: سال گذشته همین وقت اومدم و یک ساله تمدید کردی که گفت: دیگه تمدیدها سه ماهه شده. خودت هم که تا سال ۸۸ مهلت بیمه سلامت داری اگه نیاز به تمدید داشتی بازهم  سه ماهه تمدید می شد.

یگ آقایی که کنار باجه سه ایستاده بود گفت: دلیلش چیه؟ پاسخ شنید: به گمانم به خاطر پرداخت نشدن به موقع حق بیمه از طرف کارمندان دولت باشه. پیش از آن که بخواهم پاسخ دهم، آن مرد که که انگار در کتاب فارسی دبستان « با اسب آمد.» یا «آن مرد که زیر باران آمد.» به حرف آمد و گفت: "این چه حرفیه؟! مگه کارمندان باید حق بیمه بدن که دیر یا زود بشه. خود دستگاه های دولتی این کار رو انجام می دن. ربطی به کارمندان و بازنشستگان و فرزندان شون نداره که! اگه دستگاه های دولتی سهل انگاری می کنن که مردم نباید تاوان بدن. وقتی خود وزارتخونه ها با هم هماهنگ و در تعامل نیستن، چرا مردم برای انجام کارشون باید سرگردون بشن؟!"

خانم کار راه انداز لبخندی زد و گفت: سی تومن می شه. می خواستم بگویم. سال گذشته که اومدم و در سه چهار دقیقه کارم راه افتاد هیچ پولی نگرفتین و یک ساله هم تمدید کردین که از خیر یا شرش گفتن گذشتم و ضمن سپاسگزاری سی هزارتومان نقدی پرداختم و مثل مسوولان نانوایی ها نگفت باید کارت بکشید نقدی نمی گیریم...!

با زدن دستی بر شانه آن مرد- که نه با اسب آمد  نه از زیر باران- حداحافظی کردم و از دفتر خدمات ارتباطی- که هنوز ارتباط اش به طور کامل با دستگاه های پول بگیر برقرار نشده بودم و همچنان همهمه به گوش می رسید؛ زدم بیرون؛ ولی هنوز در استرسم که چه طور بتوانم سه ماه دیگر در دولت هوشمند و الکترونیک، باز برای تمدید بیمه سلامت بچه هایم، رنج های دوران پارینه سنگی را تحمل کنم!

* حبیب اله بهرامی بیرگانی/۳۱ فروردین ۱۴۰۳

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید