نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
حبیب احمدزاده در یادداشت پیشرو از قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و نقش پرررنگی که در مهار سیل خوزستان داشتند، گفت:
نمیدانم حدودا چندمین روز سیل در خوزستان بود که دیگر همه متوجه وخامت روبه تزاید اوضاع شده بودند. در شادگان بودیم و هر دقیقه آب بالا و بالاتر میآمد. با گروه جشنواره دانشآموزی روستا به روستا میرفتیم تا بتوانیم با حضور هنرمندان و پخش عروسک و گرفتن جشنهایی کوچک به بچههای محصور در سیل شادی و روحیه هدیه دهیم.
با دو دستگاه کوادکوپتر و با هماهنگی استانداری آخرین تصاویر هوایی از پیشروی سیل را برای استانداری خوزستان ارسال میکردیم. غروب اعلام کردند که حاج قاسم سلیمانی در راه است تا برای بازدید اوضاع بیاید. آقای شوشتری از ستاد عتبات خوزستان و آقای مکی یازع دبیر جشنواره خودمان خانهای پیدا کردند تا بتوانند گروه حاج قاسم را در آنجا اسکان دهند و وقتی حاج قاسم که با چند ماشین رسید، این دو رفیقمان برای تهیه مختصر شامی همراه با صاحبخانه بیرون رفتند.
آخرین نفر میزبان محلی؛ من شدم با دو تن از دوستان جوان فیلمساز؛ حسین روشنکار و مهرداد افراسیابی. به سردار گفتم که دوستان برای تهیه شام بیرون رفتند و برمیگردند و شما حتما امشب شام اینجا میهمان هستید. ایشان با لحن معترضانه و محجوبانهای اعلام کرد: ما واقعا راضی به زحمت نیستیم، من هم به شوخی جواب دادم فعلا که زحمت دادید، دیگه نمیشود کاریش کرد، خندید و گفت راست میگی، این چه حرفی بود که زدم و سری تکان داده و نشست.
قاسم سلیمانی از همان لحظه اول رفتارشان با جوانان و افراد تازه ورود کاملا صمیمانه بود. خودشان بلند شده و به طرف شان رفته و با آنان چاق سلامتی کرده و آنان را در کنار خود مینشاندند.
در این هنگام ابومهدی المهندس هم وارد و جمعشان تکمیل شد. نماز را همگی پشت سر ابومهدی خواندیم. و بعد با سادگی به دیوار هال منزل بدون توجه به بزرگی یا کوچکی رتبه جایگاه نشستن سردار و ابومهدی تکیه زدند.
چنان رفاقتی داشتند که انسان به آن حسادت میکرد. شام آماده و سفره گسترده شد. سردار با ذکر نام همه حتی محافظان را بر سر سفره خواند و بعد آرام آرام شروع به صرف غذا کرد.
عجیبتر آن بود که برای نیروهای همراهش مانند مادری مهربان لقمه گرفته و خود به دهان آنان میگذاشت…
ناگهان تلفنم زنگ خورد، خانم کارگردان معروفی بود که تحت تاثیر احساسات غلط باقی مانده از دوران جنگ میگفت چه جور غیرت افراد محلی قبول میکند که نیروهای عراقی وسط زن و بچه آنان باشند. سعی کردم خونسرد باشم و گفتم فلانی ما هشت سال با ارتش عراق جنگیدیم و میدانیم چه جور از ناموسمان دفاع کنیم و در ضمن اینها در زمان جنگ کنار ما با همان به قول شما ارتش صدام در داخل کشورشان در جنگ بودهاند و با احترام کامل خداحافظی کرده، گوشی را کنار گذاشتم…
تلفنم دوباره زنگ خورد، این دفعه همسر یکی از کارگردانان معروف سینما بود که میپرسید: شنیدم حشدالشعبی با تانک در حال اشغال خوزستان است و حتی وارد شادگان شده، راست است؟ نگاهی به صورت آرام و درحال غذاخوردن ابومهدی کردم و به خانم دوستم گفتم آخه این همه نقطه سوقالجیشی در خوزستان جا قحطی است که کسی بخواهد به جای مثلا آبادان یا اهواز، شادگان را بگیرد؟ ان شاالله خدمتتان زنگ میزنم.
پس از اتمام غذا قضیه تلفن را به ابومهدی گفتم خندید و گفت هر کس از ما تانک زد و یا غنیمت گرفت آهنش را بفروشه و خرج سیلزدهها بکند، زمان داعش شما ملت ایران کمک ما ملت عراق کردید، الان ما احساس وظیفه کردیم برای جبران قسمت کوتاهی از این همه محبت به کمک بیاییم.
البته ما فقط وسایل مهندسی آوردهایم برای کمک به جلوگیری از پیشرفت سیل و گروه بهداری برای اینکه امراض بومی ما با منطقه شما یکی است و پزشک و پرستار ما عرب زبان است و راحتتر با مردم عرب زبان شادگان و سوسنگرد ارتباط برقرار میکند. گوشی را به سمتش گرفته و عرض کردم همینها را با ذکر نام همسر آن کارگردان برایش بگوید تا تصویربرداری کنم، خندید و با تعجب گفت صحبت کنم! چشم، با همان شیرینی یک لهجه تبدیل عربی مبدل شده به فارسی سلامی دوستانه به خانم آن طرف خط کرد و مانند آن که باخواهرش صحبت میکند بسیار صمیمی و دلسوزانه همه چیز را برایش توضیح داد. فیلم را با این عنوان برای خانم دل نگران ارسال کردم.
پس از لحظاتی شکلک صورتکهای تعجب شدید به جای جواب متنی در جوابم صفحه خانم موردنظر را پرکرد…اندکی استراحت نشسته که تمام شد سردار نقل به مضمون گفت ما که با این همه نیرو درست نیست مزاحم صاحبخانه باشیم، پس عزیزان حرکت. . در مقابل اصرار دلی صاحبخانه هم گفتند جلسهای در کنار محلهای خطر سیل خواهیم داشت و بعد در محل عمومی هم که بشود استراحت خواهیم کرد. که بعدا مشخص شد پس از ساعتها بازدید مناطق مصیبتدیده از سیل در پایگاه مقاومت مسجدی در همان محل شبانه اتراق کردهاند…
فردا که کار شروع شد تازه متوجه ورود دهها دستگاه ادوات مهندسی این دوستان عراقی شدم. بیل میکانیکیهای مخصوص آنان با لاستیکهای تیوپی برخلاف بیل میکانیکیهای کلاسیک و معمولی زنجیری ما میتوانستند که براحتی در آب کم عمق وارد و به سهولت درون کانال پلهای زیر جاده را از رسوبات انباشته شده برای سهولت حرکت آب پاکسازی میکردند یعنی کار چند ده ساعته و ناقص ادوات زنجیری ما را در عرض کمتر از یک ساعت انجام میدادند… و بدینسان حضور گروه مهندسی حشدالشعبی به جز در حل مشکلات بهداشتی و آذوقهای مردم، توانست از به زیر سیل رفتن و نیز تخریب جاده آبادان ماهشهر و ورود آب بیشتر به شهر و روستاهای شادگان و نیز سوسنگرد و آبادان جلوگیری کند…
پس از چندماه هنوز خاطره آن دو سه شبانهروز برای خود من و جوانان سینماگر همراهمان به طرز باورنکردنی به شیرینی عسل است که توانسته باشیم به امامت شهید ابومهدی و در کنار سردار شهید سلیمانی نمازی خوانده باشیم.
هر وقت خواستید از تاثیر آن چند روز بر روح و روان مان بیشتر بپرسید حتما از آن دو جوان همراهمان بپرسید، که در هر کوی و برزن و قبل از شهادت این دوعزیز هم، این سلوک را داد میزدند.
بعضی وقتها فکر میکنم که شاید همین نماز و حضور، گروه ما را دو جهان بس باشد.
ارسال نظر به عنوان مهمان