نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
میدانیم که بسیاری از شاعران نسبت به رویدادهای پیش و پس از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ واکنش نشان دادهاند.
موضعِ شاعرانی مانند علامه دهخدا، مهدی اخوانثالث، محمدعلی سپانلو، حمید مصدّق، فریدون تولّلی، فریدون مشیری، محمدرضا شفیعیکدکنی و... درباره کودتا و دلبستگی به شخص دکتر محمد مصدّق از خلال سرودهها و سوگسرودههاشان آشکار است.
آیا چنانکه برخی از منتقدان معاصر گفتهاند، نیما یوشیج هم به دکتر مصدّق و دولت او التفات و ارادتی داشته است؟
به گزارش حبیب خبر، علی یاری، شاعر و منتقد ادبی، در این یادداشت که برای نشر در اختیار ایسنا گذاشته به بررسی چندوچون این موضوع پرداخته است.
آراستیم خانه و خوان را...
کارزار کوششها برای خلعِ ید از شرکت نفت ایران و انگلیس و ملی کردن صنعت نفت و درپیِ آن، شکلگیری دولتی ملی، از درخشانترین لحظههای تاریخ سده چهاردهم خورشیدی در حیات اجتماعی مردم ایران است.
بارقههایی از استقلال در دلها شکل گرفته بود. با وجود درگرفتن شعله امید در دل ملتی که گویی تازه سیلی بیداری بر گونهاش نواخته شده بود و داشت میاندیشید کجای جهان و کجای زمان ایستاده است، توافقی دلگرمکننده بین کنشگران و کوشندگان سیاسی اجتماعی دست نداد.
حزب توده که صاحب قویترین تشکیلات در سراسر کشور بود، بهرغم برخی همراهیها با دکتر مصدّق از جمله، آگاه کردن بهموقع دولت و نافرجامماندن کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲، سازِ ناهمسازِ خود را مینواخت و در مجموع دکتر مصدّق را رجلی فئودال و متعلق به جریان سرمایهداری جهانی و وابسته به آمریکا معرفی میکرد.
نیروهای ملی و رجال آزادیخواه هم در میدان مبارزه بودند؛ اما فقدان شبکهای هماهنگکننده نتوانست آنها را در راهی که ملت برگزیده بود، به انسجامی دلخواه و سرنوشتساز برساند و بنیان استبداد و سلطنت را برکند.
انگلیس و آمریکا هم در پشت پرده مشغول کار خود بودند. آتش نقار و نفرت هر روز تندتر میشد. بازیگران اصلی هر روز به هم بیاعتمادتر میشدند.
سرانجام آنچه نباید، با کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد رقم خورد: سقوط دولت ملی دکتر مصدّق، بازگشت شاهی زخمخورده به قدرت. جانگرفتن اطرافیانی به شدت کینتوز و پایان یافتن نمایش مشروطهطلبی دربار.
یا مرگ یا که راه مصدّق
در همین زمان، از تندوتیزترین نیروهای سیاسی تا پیران کارکشته و دنیا دیده به میدان مبارزه کشیده شدند.
این به میدان آمدن از هر دست و هر نوعی بود. اهل قلم و ادب هم در این کارزار گاه با سرودن شعرهایی در ستایش دکتر مصدّق و گاه در نکوهش و استهزای او نقش بازی کردند.
از سویی، مردی گذشته از مرز ۷۰ سالگی، دوران دیده و سرد و گرم چشیده، رجلی روشنبین و آزادیخواه، ادیبی یگانه چون علامه دهخدا که عمرش را در تکاپوهای برانداختن بنیان استبداد در ایران به سر برده بود، در ستایش مصدّق گفت: «بنمود مصدّقتان آن نعمت و قدرت/ کاندر کفتان هست از آن سر مگرایید/ گیرید همه از دل و جان راه مصدّق/ زین ره به درآیید اگر مرد خدایید...»
(خسروانی، ۱۳۹۹: ۱۱) و ادبیاتشناسی بیهمتا همچون بدیعالزمان فروزانفر در نادرترین لحظهای که شعرش با حیات اجتماعی روزگارش گره خورده بود، قطعه شعری با نام «تبریک به مصدّق» سرود: «ای مصدّق تو را ثنا خوانم/ گرچه برهمزنِ سنا دانم» و تا پایان عمر، پیش ارباب سلطنت در هراس و شرمناکی این قطعه ستایشی به سر برد (بنگرید به شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۴۴۱-۴۴۲).
در سوی دیگر هم، در آتش تکاپوهای اجتماعی و شعلههای درگرفتهی هیجانات جامعه، برخی از شاعران جوان که اغلب دلسپردگان حزب توده بودند، متأثر از تبلیغات پردامنهای که درگرفته بود، در کنار مقالهنویسان حزب، در نکوهش کاروکنش مصدّق کم نگذاشتند.
شاعر نوگرای تازه به میدان آمده، مهدی اخوانثالث، در دی ۱۳۳۱، در شعری با نام «سترون»، دکتر مصدّق را ابر سترونی خواند که «فضا را تیره میدارد، ولی هرگز نمیبارد» زیرا «کاه دودی حیلهگر با اشکی آویزان» بیش نیست (اخوانثالث، ۱۳۸۸: ۵۳-۵۶).
این همان اخوان است که چند سال بعد وقتی با همگنان در بند بود، در هواخوریهای زندان لشگر زرهی مصدّق را با اشتیاق از دور میپایید و بعدها آن شعر بلندآوازه را سرود: «دیدی دلا که یار نیامد/ گرد آمد و سوار نیامد».
از همین روزگار است که اخوانثالث دیگر تا آخرین دم عمر، آن مهر عمیق را از پیرمرد برنگرفت.
دکتر محمد مصدق
شکنجه بود و بلا بود و بند بود و عذاب
پس از کودتا، دستگاه امنیت شاه، از هر کسی که نشانی از همراهی با دولت دکتر مصدّق داشت، نسق کشید. برای زدودن مِهر دکتر مصدّق از ذهن و زبان نخبگان و توده مردم از هیچ کوششی دریغ نشد. از سویی، دهخدا، به تهمت همدلی و همراهی با دولت دکتر مصدّق تاوان خود را به ناروا پس داد. از سویی دیگر، خانه شاعری مانند تولّلی به آتش کشیده شد.
عوامل دولت برآمده از کودتای آمریکایی سرگرم وادار کردن کنشگران ریز و درشت به نوشتن «تنّفرنامهها» و بیزاری از مصدّق و دولت او و سرودن «توبهنامهها» شدند.
چه بسیار جوانان آرمانگرا که بر اثر همین جبر ناگزیر، تا مدتها و بلکه تا پایان عمر در شرمساری این نوشتهها روان خود را آزردند.
به گفته کسی که خود طعم تلخ زندان را چشید، کودتای ۲۸ مرداد برای نسل آرمانخواه، بیش از یک شکست سیاسی پیامد داشت: «این شکست سرآغاز یک دوره طولانی وهن و خفّت اخلاقی بود که بسیاری از افراد نسل جوان در معرض آن قرار گرفتند» (دریابندری، ۱۳۸۵: ۲۴۸).
بهرغم «توبهنامهها» و «تنفّرنامهها» که زیر فشارهای شکننده و خفتآمیز ستانده شد، بسیاری از اهل فرهنگ و ادب، تازه به صرافت یادکرد دکتر مصدق در آثار خود افتادند.
اگر تا پیش از کودتا، رگههایی از تردید در آثار ادبی شاعران ـ عمدتاً نزدیکان یا اعضای حزب توده ـ نسبت به مصدّق وجود داشت، پس از کودتا تقریبا هر چه از شاعران جامعهگرای آن روزگار در پیوند با مصدّق منتشر شده است، درونمایهای ستایشآمیز دارد یا مرثیههایی است در سوگ او.
برخی با زبانی ناپخته و احساساتی (کارو و کار) موج رومانتیسم اجتماعی را ادامه دادند. دیگرانی هم البته بودند که در روزگار سیاه شکست، با تیشه خیال به تراشیدن انحناهای تن معشوق از مرمر شعر سرگرم شدند و بر بیدادگاههای برکشیدگان کودتای آمریکایی و پژمردگی دلوجان مردم چشم بسته بودند.
پس از درگذشت مصدّق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، نام او در سرودههای شاعران معاصر بیش از پیش شنیده شد (برای آگاهی بیشتر، بنگرید به: خسروانی، ۱۳۹۹: ۱۱).
بشکفت بس شکوفه و پژمرد
در روزگاری که زمانه کشاکشها و برآمدنها و برافتادنها بود و اندکی بعد هم در پی کودتا «طبل توفان از نوا افتاده بود»؛ با وجود انکار و شبهافکنی اصحاب «مجله سخن»، نام نیما یوشیج به شایستگی با عنوان پیشاهنگ دگرگونی صورت و سیرت شعر فارسی در سده چهاردهم خورشیدی تثبیت شده بود. در این میدان هماوردی نداشت و همگان خواهوناخواه، به این پیشگامی گردن گذاشته بودند. شعر نیما تقریبا همواره دوشادوش زندگی راه آمده است، گاه با رنگی از رومانتیسم و گاه با رگههای پرخونی از نمادگرایی خاص او. ۲ دهه پایانی عمر او از نظر بیان نمادگرایانه وقایع روزگار برجسته است. شعرش در این دوره با تحولات اجتماعی آمیختگی تامّوتمام دارد. دورهای است که شعرهایش به تکامل زبانی و مضمونی رسیده و سرودههایش از نظر غنای مضمونهای اجتماعی پربار و پرمایه است.
آیا میتوان شعر او را از سیاست برکنار دانست؛ یعنی میتوان تصور کرد چنان روح هوشیار، حساس و اثرپذیری، به همه آن هیاهوهای پیشوپس از کودتا، زندهبادها و مردهبادها، شوروشعفها، خیابانبرسرگذاشتنها، جوانهزدنهای امید در دل ناامیدان، شکستها، کشتنها، شکنجهها، دربهدریها و تحقیرها بیاعتنا بوده باشد؟ او که ادبیات بیطرف را مفهومی خیالی و بیمعنی دانسته و گفته است: «ادبیاتی که با سیاست مربوط نبوده، در هیچ زمان وجود نداشته و دروغ است» (یوشیج، ۱۳۹۴: ۱۹۰).
ادبیاتشناسان بزرگ روزگار ما (برای نمونه: استادان تقی پورنامداریان، سعید حمیدیان) بهدرستی در تحلیل دهه پایانی زندگی نیما، سرودههای این دهه را با حوادث زمانه کاملا در پیوند نشان دادهاند. این درآمیختگی البته نیازمند تأویل است؛ زیرا چنانکه شیوه نمادگرایانه نیما است، از اشارهای مستقیم به شخص یا رخدادی مشخص در شعرهایی از این دست پرهیز میکند. اصولاً نیما از مستقیمگویی گریزان است. به دیگران هم توصیه میکند از تکرار مستقیم عبارتهای توده مردم و به تعبیری از شعار دادن و شعارزدگی باید پرهیز کرد: «اگر شاعر نتواند یک مطلب عادی و بهگوشهمهرسیده را قویتر از آن اندازه قوّت که هست نشان دهد، اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خیالی را پیش چشم بگذارد [و] با داستانهای خود ثابت بدارد یا باطل کند؛ کاری نکرده است» (همان: ۱۹۱).
ازاینرو، تأویل امروزی ما از شعری که در کشاکش شعلهبرآوردن شوق و جاری شدن سرود آزادی بر زبانها یا شکست خفقانآور و سکوت مرگباری که در جان جامعه و مردم درگرفت، امری ناگزیر است. نیما خود گفته است: «من با درنظرگرفتن مشکلات مردم چیز مینویسم و کار میکنم... آی جانگداز است درک غم و حسرت مردم... من زندگیام را با شعرم بیان کردهام... من خواستم دیگران هم بدانند چطور بهتر میتوانند بیان کنند و اگر چیزی گفتهام، برای این بوده است و حقی را پشتیبانی کردهام؛ زیرا زندگی من با زندگی دیگران آمیخته بود و من طرفدار حق و حقیقت بودم» (یوشیج، ۱۳۸۷: ۱۴۱-۱۴۲).
با چنین چشماندازی، منتقدان از تحلیلهای اجتماعی و تأویلهای متعهّدانه شعرهای این دوره گریزی ندارند؛ چون بیگمان شاعری چون نیما با آن روح حساس و شامه تیز، نمیتوانسته است نسبت به تحولات دوره پیشوپس از کودتا بیتفاوت بوده باشد. شعر نیما در این دوره، تقطیر فروبستگی زمانه است. رگههای تلخکامی از شعرهای اندکشمار او در سالهای پایانی عمر بیرون زده است. دورهای که باوجود ناملایمات زندگی و رنجوری احوالات شخصی، اوج فرزانگی و فرهیختگی نیما است. زبان او در نهایت پختگی است. از ناهمواریها و درشتناکیهای زبانی شعرهای پیشین تاحدودی برکنار است. سمبولیسم دلخواه او در وسیعترین میدان تداعیها رخ مینماید. دایره تأویلپذیری شعرش به کمال رسیده است.
از همین منظر است که برخی پژوهندگان شعر نیما، بر این وجه از شعر او انگشت گذاشتهاند که با شکلگیری مظاهر جنبش ضداستعماری ایران به رهبری دکتر محمد مصدّق، نشانههایی هم از خوشبینی و امیدواری در شعرهای نیما نطفه میبندد. برای نمونه، شعر «سوی شهر خاموش» (۱۳۲۸) را نخستین تظاهر این خوشبینی دانستهاند (خامهای، ۱۳۶۸: ۶۴) یا در بررسی شعر «مرغِ آمینِ» نیما که در سال ۱۳۳۰ سروده شده است، از زمینههای سیاسی اجتماعی آن؛ یعنی مبارزات نهضت ملی به رهبری دکتر مصدّق یاد کردهاند.
دکتر حمیدیان در آشکارترین تأویل، در پاسخِ پرسشی مقدّر که «آیا مرغ آمین میخواهد چهره یکی از بزرگمردان تاریخ ما و رهبر فرزانه عصر خویش، مرحوم دکتر محمد مصدّق را با نقش عظیم بیدارگری و تحرّکبخشیاش تجسم دهد؟» (حمیدیان، ۱۳۸۳: ۲۸۰)، با توجه به «ارادت نیما به این قهرمان رویدادهای سال [سروده شدن] شعر» میل دارد در تأویل مرغ آمین آن را نماد دکتر مصدّق نشان دهد؛ تنها چیزی که مانع میشود این ادبیاتشناس نامدار روزگار ما از پذیرش ندای درونیاش پرهیز کند، گستردگی میدان تداعیهای «سمبل» است (همانجا). ما در ادامه به مساله «ارادت نیما به این قهرمان [مصدّق]» میپردازیم.
دکتر پورنامداریان نیز با توجه به سال سروده شدن شعر «مرغ آمین»، آن را بازتاب امید و شور و شوقی میداند که به علت پیروزهای نهضت ملی به رهبری دکتر مصدّق در کشور پا گرفته بود (پورنامداریان، ۱۳۸۱: ۱۲۷).
وی در تحلیلِ «هست شب» (۱۳۳۴)، بند نخست شعر را (هست شب یک شب دمکرده و خاک/ رنگ رخ باخته است/ باد، نوباوه ابر، از بر کوه/ سوی من تاخته است) تصویر اوضاع اجتماعی ایران در روزگار مشروطه یا روی کارآمدن دکتر مصدّق و مبارزات او برای ملی کردن نفت فرض کرده؛ اما در ادامه سطرهای سوم و چهارم این بند را به سود دگرگونیهای دوره مصدّق تأویل کرده: «باد و ابر که بعد میآید، حکایت از اوضاع و احوال ناشی از فضای باز سیاسی کشور در خلال مبارزات و پیروزی دکتر مصدّق است که مردم جرأت میکنند نفس بکشند و در قیام ۳۰ تیر خواستههای خود را به کرسی بنشانند (همان: ۳۷۱). دکتر شمیسا هم شعر «مرغ آمین» را یادآور مبارزات مردم در جریان ملیشدن صنعت نفت دانسته و مرغ آمین را سمبل خود نیما فرض کرده است (به نقل از جعفری، ۱۳۹۴: ۲۳۰-۲۳۱).
انور خامهای، با توجه به سال سروده شدن شعر مرغ آمین در زمستان ۱۳۳۰، یعنی اوج پیروزی جنبش ملی شدن نفت و «خلع ید از شرکت غاصب نفت جنوب و پیروزی دکتر مصدّق در سازمان ملل متحد» احتمال داده است مرغ آمین مظهر پیشگامان و پیشوایان جنبشهای رهاییبخش جامعه باشد (خامهای، ۱۳۶۸: ۷۵). خامهای به صراحت نمیگوید این پرنده سمبولیک، نماد دکتر مصدّق است؛ اما مفهوم نوشته او چیزی است در این حدود که گویی مرغ آمین نماد دکتر مصدّق است. نیز برخی از پژوهشگران دیگر هم شعرهایی همچون «ناقوس»، «پادشاه فتح»، «سوی شعر خاموش» و... را بازتاب همگامی نیما با «مبارزات مردمی و خصوصاً نهضت ملی به رهبری دکترمصدّق» دانستهاند (روزبه، ۱۳۸۸: ۷۳).
نیما یوشیج هیچگاه به صراحت از دکتر مصدّق در شعر خود نام نبرده است؛ اما چنانکه گفته شد پژوهندگان ادبیات معاصر، شعرهایی چند از او را ـ پیشوپس از روزگار کودتا ـ با مسایل مرتبط با دولت ملی دکتر مصدّق در پیوند دانستهاند. جز کنشگران عرصه سیاست و هواخواهان دکتر مصدّق، بسیاری از فعالان فرهنگی و ادبی هم از عوارض کودتا بینصیب نماندند.
نیما نیز پس از کودتا و در روزبازار تهمتزدنها و تفتیشها، ظاهراً به تهمت نگهداری اسلحه و مهمّات هم خانهاش تفتیش شد، هم طعم بازداشت را چشید. پس از آن نیز تا مدتها حقوق ناچیز او برقرار نشد.
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
نیما چه میگوید؟
چنانکه گفتیم منتقدان در تحلیل شعرهایی از نیما که در روزگار مبارزات ملی شدن صنعت نفت و روی کار آمدن دولت دکتر مصدّق سروده شدهاند، به درستی آنها را با دگرگونیهای زمان سرایش شعرها در پیوند دانستهاند؛ یعنی از خلال این شعرهای نمادگرایانه میتوان سمبلها را با حوادث و شخصیتهای زمانه متناظر دانست.
از این رو، اگر تنها شعرهای نیما پیش چشم ما بود، بیهیچ گمانی میشد نیما را هم در شمار مریدان کاملعیارِ دکتر مصدّق نشاند. خوشبختانه نیما در نوشتن آرای خود و حوادث زندگی در قالب روزنوشت یا نامههای پرشمار به دیگران خسّت و تنبلی نداشته است.
از این چشمانداز، نه تنها در میان معاصران خود، شاید در تاریخ شعر فارسی نمونهای یگانه باشد. اکنون اوراق زیادی از این نوشتهها پیش روی ما است و بیگمان تحلیل شعر نیما بدون در نظر گرفتن مجموعه آثار منثور او (یاداشتهای روزانه، نامهها، ارزش احساسات و...)، ناقص است و راهی به دهی نخواهد برد.
نیما پس از کودتا چندجا به صراحت از دکتر مصدّق انتقاد کرده است. این نکته را ما در شعر او نمییابیم. در اوراقِ بازمانده یادداشتهای روزانهاش این بدگمانی و بیزاری را ثبت کرده است. او به هیچ روی نظری همدلانه و تأییدآمیز نسبت به دکتر مصدّق و دولتش ندارد. در یادداشتی که به نظر میرسد اندکی پس از کودتا نوشته شده باشد، او حتی قیام سیام تیر ۱۳۳۱ را دسیسه میپندارد.
بهزعم او، مصدّق «دستنشانده اجنبی»ها بوده است. نیما بدون توجه به کیفیت رویدادهای منتهی به قیام سیام تیر، بر آن است که باید نتیجه نهایی آن را سنجید که همانا دوری از «هر نوع مداخله خارجی» است. از نظر او، دولت دکتر مصدّق برساخته آمریکاییها است و ظاهر«وقایع سیام تیر مدافعه با واقعه انگلیسیها» بوده است؛ «ولی این واقعه خود دسیسه قبلی استادهای پیشِپرده [دکتر مصدّق و کارگزارن دولت او؟] بود.
آمریکا برای مستقر داشتن خود، از دست کشید و با پا پس زد تا مردم خوب به دولتی که او ساخته است، موافقت داشته باشند. اما دولت وقت البته فرصت جسته و در شکل و نحوه زمانی جلو رفته است. باید در نحوه زمانی هم به جلو رفته باشد؛ یعنی وقتی کاملاً شهدای تیر را مستحق افتخار ساخته باشد که در نحوه نهایی با آمریکاییها نباشد» (یوشیج، ۱۳۸۷: ۱۵-۱۶).
منظور نیما این است که دولت دکتر مصدّق با دادن لقب شهید به کشتگان سیام تیر، در پی آن است که دامن آمریکاییها را از این واقعه پاک نگه دارد و مسؤولیت ماجرا را بیشتر متوجه انگلستان کند. به نظر نیما تا آن روز، «انگلیسها از مال ما میبردند، این دفعه آمریکاییها (با حیلههای سازمان دفاع) از جان ما میبرند» (همان: ۱۶).
آمریکاییخواندن دکتر مصدّق که نیما اینجا بر آن تأکید میکند، با تبلیغات و تلقینهای حزب توده سازگاری دارد. به باور سران حزب توده، دکتر مصدّق که از سوی پدر تباری دولتمرد داشت و از سوی مادر برآمده از خاندان قاجار بود، نمیتوانست سردمدار مبارزه با قدرتهای جهانی (آمریکا و انگلیس) باشد که مظهر امپریالیسم به شمار میرفتند. اطرافیان او (سران جبهه ملی) نیز در چهارچوب همین نگاه، عدهای بورژوا و فئودال نشان داده میشدند که با آنها سرنگونی سرمایهداری و تحقق رؤیاهای پرولتاریا ممکن نبود.
نیما در یادداشتی که تاریخ ندارد؛ اما از فحوای آن بر میآید پیش از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد نوشته شده باشد، گفته است: «شاه چه تقصیر دارد. تو که او را لخت کردهای و باز برای شهوت به او چسبیدهای که او را باز لخت کنی. مصدّق یک دستنشانده اجنبی است. او با قوتدادن به تودهایها مملکت را رو به خطر میبرد. خدا میداند چه بشود. او برای اینکه رییس جمهور شود، حاضر است مملکت را به دست روسها تجزیه کند. مردم بیچارهاند. مردم عوام و گمراهند و باید به دست این پیرمرد ۷۰ ساله از بین بروند» (همان: ۱۷).
این نکته که در تلقّی مخالفان دولت، دکتر مصدّق با کنار آمدن و سازش با حزب توده، ناخودآگاه داشت کشور را به دامن شوروی و کمونیسم سوق میداد، هشداری ترسآمیز بود که بیشتر با تبلیغات فریبکارانه انگلیس بر سر زبانها افتاده و در ذهنهایی هم رسوخ کرده بود. این واهمه به ویژه در میان رجال و گروههای مذهبی گویا شیوع زیادی داشته است. البته معلوم نیست و نیما هم نمیگوید چطور ممکن است دکتر مصدّق همزمان هم دستنشانده آمریکاییها و هم جادهصافکن حزب توده و روسها برای تجزیه ایران باشد؛ جز اینکه بگوییم نظر و تحلیل نیما ناشی از رویدادهای پرشمار و شتابناک آن یکی ـ دو سال منتهی به کودتا بوده است.
نیما در یادداشتی (ادامه روزنوشتهای سال ۱۳۳۲) که تاریخ روشنی ندارد؛ اما آشکار است پس از کودتا نوشته شده، به انتقاد از علاقه عمومی مردم به دکتر مصدّق پرداخته و با بیانی اغراقآمیز از پخش تبلیغات تأییدکنندهی دولت در رادیو، گفته است: «عجب مسخرهدنیایی داشت شهر ما، دختربچههای ششساله در رادیو میگفتند ما قراردادهای دکتر مصدّق را ستایش میکنیم و مردها، چه مسخرههایی بودند که همین را میگفتند و همراهی میکردند» (همان: ۲۴).
نیما در جای دیگری، از «مسخرهبازیها و حقهبازیهای دکتر مصدّق و دنیا با او» و حرص مصدّق و «ندانمکاریهایش برای ریاست و ضدیت با شاه با وجود غارت اموال او» سخن گفته و از اینکه مردم دست از «پرستش» دکتر مصدّق بر نمیداشتهاند، گلایه کرده است (همان: ۵۰).
در یادداشت دیگری که به احتمال، بین ۱۸ تا ۲۴ اردیبهشت ۱۳۳۵ نوشته شده باشد، نیما به نقل خاطره و گفتوگویی با شخصی به نام «محمدجعفر خسروی» پرداخته است. گویا این شخص هم به سلسله پرشمار مریدان دکتر مصدّق پیوسته بوده است که به نظر نیما این ارادت در همه مردم آن روزگار متجلّی شده بود. گویا این گفتوگو روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ و در جایی به نام «تپه سیسرِ» یوش روی داده بوده است و «این موقعی بود که اعلیحضرت شاهنشاه با حال قهر از ملت به خارجه رفت» (همان: ۲۴۲).
نیما در پاسخ به پرسش «محمدجعفر خسروی» که «مصدّق چگونه کسی است؟» میگوید: «این مرد پا را از گلیم خود به در کشیده است. فوّاره چون بلند شود، سرنگون شود. این مرد احمقانه دارد کار میکند. این حرف من، یعنی بدگویی از مصدّق در آن تاریخ کفر بود. یک روز بعد، واقعه ۲۸ مرداد شد و من به این مرد گفتم دیدی چه گفتم، به من ایمان داری؟» (همانجا).
بنا به تصریح نیما این گفتوگو در روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ روی داده است و هنوز عوامل کودتا به سراغ او نیامدهاند. بازداشت او هم رخ نداده است که این نگاه و نظر را پیامد آن رخداد ناگوار بدانیم که روان شاعر حساس را بسیار آزرد و تا پایان عمر خاطره تلخ و تأثیر مخرّب آن را از یاد نبرد. نکته مهم این یادداشت آن است که نیما نیز برای بیان فرار محمدرضا شاه از کشور، از همان تعبیر رایج هواداران دربار، یعنی «قهر شاهنشاه از ملت» بهره برده است.
نیما روز پنجشنبه هفتم مرداد ۱۳۳۳ نوشته است که از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد هیچ شعری نسروده، تنها به بازبینی رباعیات و شعرهای قدیمی خود پرداخته است. علت را هم دلخوری سیاسی و یأس روزهای پس از کودتا ندانسته است: «علت سیاسی نیست که مرا تنبل کرده باشد. چون من سیاسی نیستم. علت این است که مردم در فکر شعر دیگر نیستند (همان: ۳۵).
او در زمستان سال ۱۳۳۴، به بازداشت خود در سال قبل اشاره کرده است. همچنین در یادداشتی به تاریخ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۳۳ نوشته است: «من یکشبانهروز بازداشت شدم. سابقاً هم آمدند و همه خانهی مرا زیرورو کردند (و ۵۰ قبضه پنج تیر میخواستند) و رفع شد!!!» (همان: ۲۰۲).
آلاحمد هم تصریح کرده بازداشت نیما در سال ۱۳۳۲ روی داده است. عوامل فرمانداری نظامی تهران بهاتهام نگهداری اسلحه (در اصل بهگمان وابستگی نیما به حزب توده)، در سال ۱۳۳۲ و اندکی پس از کودتا خانه نیما را بازرسی میکنند.
خودش نیز بازداشت میشود. آلاحمد شرح آن را در مقاله «پیرمرد چشم ما بود» آورده و گفته است «با آن سوابق» طبیعی بوده که حکومت به سراغ نیما بیاید (آلاحمد، ۱۳۷۶: ۱۳۹). مراد آلاحمد از «با آن سوابق» هم لابد چاپ شعرهایی در نشریات وابسته به حزب توده است؛ وگرنه روشن است که نیما در حزب توده عضویت نداشته است.
بههرروی، پسازمدتی از نیما رفعِاتهام میشود؛ اما به نوشتهی او تا اردیبهشت ۱۳۳۳ هنوز حقوقش برقرار یا به قول نیما «حقوق او تبرئه نشده است.»
رییس اداره نگارش چشم به دهان بالادستان داشته تا «سهشاهی» حقوق نیما را که به تعبیر خود او بهاندازه «حقوق یک پیشخدمت» بوده است، به نیما بپردازد یا نه (همان: ۲۰۲). هر چه هست، رخداد بازرسی خانه و بازداشت نیما، تأثیری تلخ بر روان شاعر میگذارد.
چنانکه در ادامه اظهار بیزاری مکرّرش از تهراننشینی، میگوید: «برای چه به تهران آمده بودم. شهر تهران که یک نفر مثل من را (وطندوستی مثل من را) فرمانداری سال قبل بازداشت کرد.
من بهقدری آزرده شدم که شعر را ترک کردم. من به قدری آزرده شدم که با هیچ درمانی نمیتوانم خودم را درمان کنم. من خاموش شدم، مثل طوطی نمکخورده... مثل سیره آسیبدیده و هیچکس نمیداند که من در چه فکر و مسلک بودم و چرا خاموش شدم» (همان: ۲۳۴).
نیما یوشیج
شاید به همین علت باشد که در مجموعه کامل اشعار نیما، آنچه سرانجام بهدستِ سیروس طاهباز منتشر شده، تعداد شعرهایی که از ۱۳۳۲ تا پایان عمر نیما به مجموعه راه یافتهاند، اندکشماراست (سیزده شعر، از «دلِ فولادم» تا «شب همهشب»). در میان همین شعرهای اندک، اغلب شعرها درونمایهای اجتماعی دارند.
بهطورکلی از سال ۱۳۳۱ بهبعد، فضای شعرهای نیما از آن خوشبینی حاکم بر «مرغِ آمین» که گمان میرفت: «میشکافد جِرمِ دیوار سحرگاهان/ وز بر آن سرد دوداندود خاموش/ هر چه با رنگ تجّلی، رنگ در پیکر میافزاید./ میگریزد شب./ صبح میآید» (یوشیج، ۱۳۸۶: ۷۴۹)، فاصلهای معنادار گرفته است.
چون دولت کودتا چنان شلاق برکشید و چنان پوست از گردهی امید و آرمان برگرفت که سودای آزادی از سر پیر و جوان پرید. خونها ریخته شد. جانهای عزیزی به هدر رفت. بیدادگاهها رونق گرفت. دل امیدواران بسیاری پژمرد و فسرد. سایه سنگین و درازدامنِ زمستان کودتایی که در گرمای مرداد ماه نطفه بست، چنان بر ذهن و زبان همگان چیره شد که تا مدتها لبی به خنده نشکفت و اگر کسی دست محبتّی به دوستی و مهربانی مییازید، دستهای تردید و بدگمانی، به اکراه از بغل بیرون میآمدند. ناچار هرکس جان را به لب گرفت و به گوشهای خزید.
این است که امیدواری از شعر او رخت بسته و «شب» پربسامدترین نشانهی شعرهای این دورهی نیما است. بخشی از این تلخاندیشیها بیگمان باید پیامد همان بدگمانی دولت کودتا به او و بازداشتش باشد. بخشی نیز به هر روی، حاصل دلمُردگی حاکم بر فضای عمومی، به ویژه ذهنیت کنشگران سیاسی و اجتماعی در روزگار پساکودتا است. بیاعتمادی و بدگمانی روشنفکران به هم در دهه ۳۰ به اوج رسید. اندکنقار بین نیما و اخوانثالث هم پیامد چنین حالوهوایی است.
دیدیم که نیما در تحلیلهایی ناسازگار، از سویی دکتر مصدّق را «دستنشانده» آمریکاییها و از سویی او را پشتیبان حزب توده برای غلتاندن کشور به دامن کشور شوراها تصور میکرده، به او حُسنظن نداشته، از اینکه از کودک شش ساله تا بزرگسالان دلباخته مصدّق شده بودهاند، گلایه کرده است. او را پیرمردی حریص و ندانمکار میدانسته که در ۷۰ سالگی در سودای «ریاستجمهوری» به سر میبرده است.
ضدیت دکتر مصدّق با شاه را ناشی از همین حرص ارزیابی میکرده است. به نظر نیما دکتر مصدّق پایش را گلیم درازتر کرده بود. فوّارهای بود که بلند شده بود و ناچار باید سرنگون میشد. نیما تقصیری برای شاه نمیشناخته. دکتر مصدّق را غارتگر اموال شاه میدانسته است.
از فرار محمدرضا پهلوی به خارج با تعبیر «قهر شاهنشاه» یاد کرده که همان تعبیرِ رایجِ طرفداران سلطنت و کودتاچیان است.
از این رو، نیما نه با دکتر مصدّق همدلی و همراهی داشته، نه با حزب توده. حزب توده را هم در وقایع منجر به کودتا مقصر میدانسته. «رؤسای حزب» را مشتی شهوتران شمرده است.
آنها به نام حقطلبی، در پی کسب وجاهت و ریاست برای خود بودهاند. عدهای را به کشتن دادهاند. نیما خون عدهای از کشتگان کودتای ۲۸ مرداد را بر گردن سران حزب توده انداخته است (همان: ۲۹۱).
اینها نظرهایی است که نیما در روزنوشتهای خود به یادگار گذاشته است. شاید در میان همگنان خودش از این نظر به هیچ کس شبیه نباشد.
میدانیم که پس از کودتا، دکتر مصدّق بهدلایل زیادی از جمله، کوشش در راه ملی شدن صنعت نفت و دخالت بیگانگان در برانداختن دولتش، در موضع مظلومیت نشسته بود و کمابیش فرهمندی خاصی یافته بود.
اگر شعرهای نیمارا در دوره پساکودتا از نظر بگذرانیم، هیچ چیز دندانگیر و روشنی به سود شخص دکتر مصدّق به دست نمیآید. یعنی از آن نوع ستایشهایی که در شعر اخوان یا بعدها در شعر شاعرانی همچون توللّی، مشیری، سپانلو، حمید مصدّق، شفیعی کدکنی، مصفّا و... در حق دکتر مصدّق سروده شده است (بنگرید به: خسروانی، ۱۳۹۹: ۱۱)، هیچ نشانهای در شعرهای او نیست.
از سوی دیگر، نه تنها هیچ نشانهای ـ حتی بسیار کمرنگ هم ـ در شعر نیما از همدلی با سلطنت و دولت کودتا و پساکودتا دیده نمیشود بلکه در همان چند شعر اندکی که در فاصله کودتا تا مرگ از او منتشر شده، رگههای پرخون و روشنی از خردهگیری، دلسردی و ناامیدی نیما از فضای زمانه پس از کودتا در شعرش آشکار است.
افسرگی و پژمردگی او هیچ کم از دیگر روشنفکران و کنشگران سیاسی و فرهنگی روزگارش ندارد.
از این رو، هیچ گردی بر دامن او نمینشیند اگر بنا به تحلیل شخصی از اوضاع و اخبار آن روزگار، انتقادهایی هم به دکتر مصدّق داشته، به او بدگمان بوده یا حتی از ساس او را قبول نداشته است.
گذشته از شعرهای «روی بندگاه»، «هست شب» (۱۳۳۴)، «برف» (۱۳۳۴)، «پاسها از شب گذشته است» (۱۳۳۶) و «شب همهشب» (۱۳۳۷) که همگی درومایهای تلخ و رنگی از تیرگی جان شاعر و فضای زمانه دارند، او در سال ۱۳۳۲ در «دل فولادم» (یوشیج، ۱۳۸۶: ۷۶۹-۷۷۱) که دریغنامهای است در قالب شعر، مسافری است رسیده از «خطّه دوری که دلی در آن شاد نیست.»
سرزمینی که «آشوبگران در آن کارشان کشتن و کشتار از هر گوشه و کناری» است. بهارش «با زخم جسدهای دیگران گل مینشاند.» پیش از آن بیهوده امیدوار بوده و میاندیشیده «رهگذارانی که دلهای فولادین دارند» بتوانند از «بیابان هلاک» بگذرند. به آسانی «در بد و خوب که هست» نظر بیندازند. مشکلها را آسان کنند؛ اما «هستی شاعر همه در آتشِ برپاشده میسوزد»، «از هر که غارتزدهتر است»، «همه چیز از کف او رفته است»، دل فولادش که همه چیز او و سرمایه زندگیاش بوده، به «دست قومی بداندیش در آغوش بهاری انداخته شده که گل بهاریاش از زخم و خون بوده است.»
در این گیرودار، شاعر در این اندیشه است که «خون برادرهایش که بهناروا و بیگناه در خون غلتیدهاند»، به دل فولادش زنگی دیگرگونه خواهد زد.
این است حال و حکایت واقعیِ نگاه نیما نسبت به کودتا و پژمردگی زمانهای که پیامد ناگزیر کشاکشهای بیسرانجام بود. نتیجه امیدهای واهی به برانداختن استبداد بود.
حاصل زمانناشناسی و غفلت از دسیسههای بیگانگان و طمعورزی مشتی رجّاله بود. هر چه بوده، با آن همه تیزهوشی و زمان آگاهی در پی افکندن بنیانی تازه در ساخت، روشهای بیان و درونمایه شعر فارسی، نگاه نیما هم به دکتر مصدّق تا حدود زیادی رنگ تردید بسیاری از مردم زمانه داشته است.
نگاه او هم برکنار از آشفتگی نگاهها و بدگمانیهای آن روزگار نسبت به دکتر مصدّق نبوده؛ چنانکه هنوز هم درباره خدمت یا خیانت دکتر مصدّق و درستی یا نادرستی سیاستهای دولت او که سرانجام با کودتایی به رهبری بیگانگان، «دولت مستعجل» شد، هنوز همین اهلِ سیاست و پژوهشگران تاریخ معاصر توافقی به دست نیامده است.
با این همه، نیما با وجود بیاعتمادی آشکار به دکتر مصدق، پیامدهای کودتا را در شعرهای اندکشمار این دورهاش به خوبی بازتاب داده است. میداند گروهی «خوابآلود و ناهموار و ناهشیار» نشناخته به جان هم انداخته شده بودند. در این گیرودار، او«در زندان شب تیره» با غم مردم زمانه همدل بوده است. آوارها بر سرش ریخته و در شبانی دمکرده که «خاک، رنگ رخ باخته» بوده، نگران میهن زخمخورده، «گوش به زنگ کاروان» سپرده بوده است.
منابع:
آلاحمد، جلال (۱۳۷۶)، «پیرمرد چشم ما بود»، نیما چشم جلال بود (مجموعه گفتار، نقد، سرود، نامه، مکالمه)، زیرِنظر شمس آلاحمد، پژوهش و ویرایش: مصطفی زمانینیا، چ نخست، تهران: انتشارات کتاب سیامک با همکاری نشر میترا، صص ۱۳۲-۱۴۳.
اخوانثالث، مهدی (۱۳۸۸)، زمستان، چ بیستوششم، تهران: زمستان.
پورنامداریان، تقی (۱۳۸۱)، خانهام ابری است؛ شعر نیما از سنّت تا تجدّد، چ دوم، تهران: سروش.
جعفری، سیاوش (۱۳۹۴)، شعر نو در ترازوی تأویل: نگاهی به مهمترین تأویلهای شعر نو از آغاز تا امروز، چ نخست، تهران: مروارید.
حمیدیان، سعید (۱۳۸۳)، داستان دگردیسی؛ روند دگرگونیهای شعر نیما یوشیج، چ دوم، تهران: نیلوفر.
خامهای، انور (۱۳۶۸)، چهار چهره (خاطرات و تفکرات درباره نیما یوشیج، صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و ذبیح بهروز)، چ نخست، تهران: شرکت کتابسرا.
خسروانی، نوید (۲۸/۵/۱۳۹۹)، «نام بزرگ تو»، روزنامه آرمان ملّی، سال سوم، شماره ۷۹۹، ص ۱۱.
دریابندری، نجف (۱۳۸۵)، «اخوان شاعر شکست»، باغ بیبرگی؛ یادنامهی مهدی اخوانثالث، به اهتمام مرتضی کاخی، چ سوم، تهران: زمستان، صص ۲۴۱-۲۵۰.
روزبه، محمدرضا (۱۳۸۸)، ادبیات معاصر ایران (شعر)، چ چهارم، تهران: روزگار.
شفیعی کدکنی، محمدرضا (۱۳۹۰)، با چراغ و آینه در جستوجوی ریشههای تحوّل شعر معاصر ایران، چ نخست، تهران: سخن.
یوشیج، نیما (۱۳۹۴) درباره هنر شاعری (حرفهای همسایه، ارزش احساسات، تعریف و تبصره و...)، تدوین: سیروس طاهباز، چ دوم، تهران: مؤسسه انتشارات نگاه.
یوشیج، نیما (۱۳۸۶) مجموعه کامل اشعار، گردآوری و تدوین: سیروس طاهباز، چ هشتم، تهران: مؤسسه انتشارات نگاه.
یوشیج، نیما (۱۳۸۷) یادداشتهای روزانه، به کوشش شراگیم یوشیج، چ نخست، تهران: مروارید.
ارسال نظر به عنوان مهمان