نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
داستاننویس و منتقد ادبی به مناسبت درگذشت دو چهره فرهنگی جامعه به رشته تحریر درآمده است.
به گزارش حبیب خبر، آرش آذرپناه در این مطلب که در اختیار ایسنا گذاشته از اصغر جعفرپیشه، مدیر کتابفروشی جعفری اهواز، و عبدالحسین آلرسول، ناشر و مترجم، یادی کرده که درگذشت هر دو کمابیش همزمان اتفاق افتاد.
هر چقدر دانشجوها و هنرجویانم من را به عنوان استاد و معلم ادبیات میشناسند و همکارانم مرا نویسنده و منتقد داستان، تصور خودم از خویشتنِ روزمرهام چیزی است که چند سال پیش در یادداشت «روزی که کتابباز شدم» در همشهری داستان نوشتم.
به قول بورخس من همواره «خودِ دیگری» داشتم که در تمام این سالها بیش از هر خودی به من نزدیک بوده. موقع آمادگی برای تحویل پروژههای کارشناسی در رشته مهندسی، سال سخت آماده شدن برای امتحان جامع دکتری ادبیات، در آنتراکتهای کلاسهای تدریسام در دانشگاه و آموزشگاه، همیشه مشغول خرید و فروش نسخههای نایاب کتابهای قدیمی بودهام.
کاراکتر کتابباز من هفته پیش دو آدم مهم جهان کتاب را از دست داد؛ دو آدم خیلی نزدیک به آن خود دیگر که خود اصلی من بود.
اولی دوست نزدیک من اصغر جعفرپیشه است.
صداش میکردم آقا جعفری. پدرش در دهه ۳۰ و ۴۰ سلطان کتاب شهر بود و خیلی از کتابهایی را که امروز نایابند همشهریهای من در آن سالها از پیشخان جعفریِ پدر خریدهاند.
بعد از انقلاب جعفریِ جوان از انگلستان برگشت و راه پدر را ادامه داد با عشق تمام که آن فروشگاه دو ـ سه دهنه با پیشنهادهای تجاری فراوانی همراه بود که میتوانست زیرورو کند زندگی آقا اصغر را؛ نخواست و نکرد.
پنجشنبه عصرها میرفتم پیشاش، با هم چای میخوردیم و از سیاست و کتاب و گرانی و فوتبال حرف میزدیم.
بعد سیگار دوم را که آتش میزد و من بیرون میزدم میپرسید راستی دیشب چهارشنبه بود بردی یا باختی؟ اصغر مهربان بود و خوشصحبت و خوشپوش.
همیشه لباسهای تمیز و اتو کرده تن داشت و مرتب و ادکلن زده سر کارش حاضر میشد جوری که پشت میز کار که مینشست و از فلاسک چای میریخت و سیگار آتش میزد میشد نگاهش کرد و کلی کیف کرد .
دریغا که پنجشنبه عصرهای من بی آقای جعفری چه خالی میشود. هرچند آخرین پنجشنبهای که رفتم به طرز غریبی به جای عصر، صبح سر زدم که حس کردم کمی خسته و بیحوصلهتر از همیشه است.
کمتر حرف زدیم و زود بیرون زدم، نپرسید باختی یا بردی و من هم یادم رفت که میخواستم ازش چند حلقه چسب بخرم. گفتم هفته دیگر میخرم. مگر میشد فهمید که بار دیگری برای این منِ دیگر در کار نیست؟
اما نفر دوم عبدالحسین آلرسول است.
آلرسول از پایهگذاران انتشارات نیل و مدیر انتشارات زمان بود.
مرگاش در صدای مرگ ایران درودی گم شد اما من همچنان صدای فقدانش را با نگاه کردن به قفسه کتابخانهام میشنوم؛ مترجم و ناشری باهوش که ۲۰ کتاب داستان و رمان فارسیای که در دهه ۴۰ و ۵۰ چاپ کرد امروز از بهترینهای تاریخ داستان فارسیاند.
مگر میشود «سنگر و قمقمههای خالی»، «شازده احتجاب»، «شب هول»، «هزارتوهای بورخس»، «ملکوت»، «کریستین و کید»، «فیل در تاریکی»، «ترس و لرز» و این همه قله را ناشری چاپ کرده باشد که شاید در کل ۲۰۰ عنوان منتشر نکرده است؟
مگر میشود از مجموعهای از نایابترین آثار انتشارات نیل یادی نکنم از عبدالحسین آلرسول از مردی که هرگز ندیدمش و همواره نزد آن منِ دیگرم بود؟
ارسال نظر به عنوان مهمان