نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
صدای قررر و ژه ژه ژژژ از زیر ماشین، یعنی که دردی هست؛ فرق ماشین با ما این است که اگر جاییاش خراب شود، غرولند میکند و ما عادت میکنیم!
عادت، اسباب تطبیق و عامل سکوت است! چه میدانم آنهایی که میخواهند ما را رام کنند؛ میگویند: «موجب استقامت است»! مثل عادت به بیکاری، گرانی، رشوه، پارتیبازی، اعتیاد، طلاق و ... مثل این جملهی نیچه که داریوش آشوری در کتاب غروب بتها ترجمهاش کرده: «آنچه مرا از پای درنیندازد، قویترم میسازد» و از این خزعبلات!
و ماشین من از زیر گلویش– انبار اگزوزش– مختصر پارهگی پیدا کرده است. دائماً غُر میزند، با هر گازی گویی فحش میدهد! لابد که این صدا باید خفه شود!
استاد کمال اینکاره است. او بهراستی "لحیمکار" قابلی است. او فرزند کارگر نفتی و پنج برادر و یک خواهر و هیچکدام شان نه دکتر شدند نه مهندس! این پیشبینی دقیق پدر بود. خواهر را در سال ۱۳۸۳، ماشینی زیر میگیرد و مرگ او، پدر و مادر را از زندگی بدرقه میکند.
او از سال ۱۳۶۵ کارگرِ حمل آجر بود و پدرْ او را به یزدانیِ اصفهانی سپرد که حرفهای یادش بدهد و استاد اصفهانی سختگیر و بداخلاق و ماهر بود و آنچنانکه کمال از کارگری به لحیمکاری ارتقاء رتبه یافت! حالا او دعاگوی استادکارش هست که شش ماه پیش مُرد.
او با ۲۴ میلیون تومان خانهای با دو اتاق تودرتو رهن کرده و موش گرزهای که نمیداند از کجا به کجا میرود؟ زیر کنتور آب، برق یا گاز و او از نیشهای برآمدهاش میترسد و خوابش نمیبرد که مبادا دختر کوچکش را گاز بگیرد و برق از چشمانش برباید و آب از دیدگانش فرو بریزد!
موبایل ندارد؛ چون زنش دائماً خردهفرمایش دارد و یک گاریدستی و چند کپسول اکسیژن و دو سکوی فلزی و آچار و چند دبه و پارچهی تنظیف و زیرانداز و خرت و پرتهای دیگر!
این تمامت زندگی سیار کمال است که چند برابر وزنش را هُل میدهد تا در سایهی دیواری به انتظار نشیند تا «لحیمکاری» کند و صدای اگزوزی را خفه کند!
اهواز – لفته منصوری
دوشنبه ۱۴ مهرماه ۱۳۹۹
ارسال نظر به عنوان مهمان