نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
محمد بقالان:
بسکه گفتم من خداوندا؛ خداوندا دریغ
عاقبت باران سمی را نمود از ما دریغ
در میانِ داغی ی اجناس؛ می سوزم چوعود
این عجب باشدکه می سوزم هم از سرما دریغ
عبدالکریم کاووسی:
حال خوب و بارش باران و صبح بی غبار
شک ندارم با دروغ از ما شده اینها دریغ
زندگی ها ساده بود و قلب ها آسوده بود
بهر ما مانده کنون از آن زمان، تنها دریغ
منصور علیزاده:
عمر طولانی بگیری از خدا اما چه سود
بگذرانی این همه را ای دریغا با دریغ
محمد بقالان:
ابرها گشته خسیس و؛ آب ها گردیده دود
چشمه ی چشمان ما شد حسرتِ دریا دریغ
قهرمان کاظمیان:
فرض کن امروز تو مانند فردا می شود
آن نگاه دلکشت از ما نکن حالا دریغ
مهرزاد کاوه قلعه سردی:
رج به رج می بافم امشب فرش لبخند تو را
با تو ام بیدار شو اسمی و افهم "یا دریغ"
منصور علیزاده:
چت میان عاشق و معشوق امروزی نهاد
بر لب مجنون فسوس و برلب لیلی دریغ
قهرمان کاظمیان:
من که می دانم دل هرکس به عشقی زنده است
آه ای زیبا ترین حالا بیا فردا دریغ
بارها از عشق چشمانت حکایت کرده ام
یک نظر لطف و عنایت وای هی اما دریغ
با دوچشمانت قرار بی قراری دارم و
بی قراری وای اما در شب یلدا دریغ
جمشید مولایی "رایکا":
بس که از بالا بلا آمد ندا آمد دریغ
من بدنبال سکوتی ترسناک اما دریغ
آتشم در زیر خاکستر ولی حالا دریغ
شعله گشتم دود گشتم رفته ام بالا دریغ
محمد بقالان:
گوییا نوزاد هم از وضع دنیا شاکی است
می زند بر مادر خود؛ درشکم جف پا دریغ
قهرمان کاظمیان:
خواب و بیداری ندارد ظلم دنیا ظاهرا
هم به مادر هم به خواهر هم به آن بابا دریغ
بوی باران هم نیامد توی دشت و کوهسار
وای دریا وای کوه و وای بر صحرا دریغ
منصور علیزاده:
می شود هی پیرتر هی پیرتر هی پیرتر
مهر خود را می کند تا مادر از بابا دریغ
علی فرهادی:
شهر ما پرشد پراید و مرگ و میرش هم زیاد
مشتری بهر پژو بسیار و بر تیبا دریغ
ما از این بزم شبانه تا سحربیدار باش
هر شبی را پای منقل جز شب یلدا دریغ
مهران ظهرابزاده:
خاک من مثل طلا ، مردمم اما فقیر
کس نمی گوید از این حکمت برای ما دریغ
علی فرهادی:
هرکجا دیدی ظروف شسته ازمردان بُوَد
هیچ مردی را تمرد یک دم از زن ها دریغ
منصور علیزاده:
چون که کمبود دریغ احساس می شد در وطن
آمد از چین با قطار و با هواپیما دریغ
قهرمان کاظمیان:
خاک و نفت و آب ما را می فروشند حق ما
کس نمی بیند ولی یک سکه از این ها دریغ
بهمن الماسی فر:
زهر در کام همه کردند و بدبختی زیاد
خورده اند اما عسل با شیره و حلوا دریغ
احمدرضا کیماسی:
گم شدم در وسعت دریای بی پایان غم
ساحلی کو تا بیاسایم خداوندا دریغ
عبدالکریم کاووسی:
سهم برخی قیمه گشت و چنجه و جوجه کباب
سهم ما هم شد فلافل، گوجه و سویا دریغ
مهران ظهرابزاده:
رفته کارون اصفهان و گشته نامش زنده رود
می شود روزی بیابان سرزمین ما دریغ
احمدرضا کیماسی:
شعر ایران سربه سر لبریز قند است و عسل
کام مردم تلخ تلخ از این همه حلوا دریغ
رو سیاهی در جهان آخر نصیب بد سرشت
وین عجب هر روزه عاشق می شود رسوا دریغ
منصور علیزاده:
هی عوض کانال تی وی کن بزن یک دو ؛ سه؛ چار...
جز مصیبت در مصیبت نیست در سیما؛ دریغ
امین جهانبخشی:
گم شدم در دستِ توفان تا تو را پیدا کنم
مثل موجی در دلِ آغوش دریاها ، دریغ
رفته ای تا غم به روی غم بشیند بر دلم
مانده ام در زیر یک عالم غم و سودا ، دریغ
معصومه صیدالی:
باز هم دیر آمدم جشن بداهه شد تمام
بهر من مانده فقط افسوس و واویلا دریغ
حکیمه کمایی:
عمرطولانی نمی خواهم خدایا مرگ کو؟
بی بها شد زندگانی وامصیبت...وا دریغ!!
امین جهانبخشی:
شاعری شبگرد و عاشق روز و شب در کوچه ها
بعد تو دلخسته و دیوانه و رسوا ، دریغ
من همان مجنون رسوا گشته ام در عشق تو
پس کجایی تا بسازی قصه ی لیلا ، دریغ
هر شب از کابوس تنهایی دلم لرزیده است
روز و شب بیدارم از این قصه و لالا، دریغ
بچه نفتون:
من که می دانم که سد آبی ندارد پشت خود
پس بریزین اشک خود امروز و فرداها دریغ
والی شهرم ندارد وعده ای در مشت خود
چون که دارد می ستاند پول کاندیدا دریغ
من کجا رفتم دلا بیرون ز خوزستان بگو!
در هوایی پر ز باران های سم آسا دریغ
ارسال نظر به عنوان مهمان