بداهه باران شاعران انجمن خروش کارون:

رفته کارون اصفهان و گشته نامش زنده رود!؟

  رفته کارون اصفهان و گشته نامش زنده رود!

محمد بقالان:

بسکه گفتم من خداوندا؛ خداوندا دریغ

عاقبت باران سمی را نمود از ما دریغ

در میانِ داغی ی اجناس؛ می سوزم چوعود

این عجب باشدکه می سوزم هم از سرما دریغ

عبدالکریم کاووسی:

 حال خوب و بارش باران و صبح بی غبار

شک ندارم با دروغ از ما شده اینها دریغ

زندگی ها ساده بود و قلب ها آسوده بود

بهر ما مانده کنون از آن زمان، تنها دریغ

منصور علیزاده:

عمر طولانی بگیری از خدا اما چه سود

بگذرانی این همه را ای دریغا با دریغ

محمد بقالان:

ابرها گشته خسیس و؛ آب ها گردیده  دود

چشمه ی چشمان ما شد حسرتِ دریا  دریغ

قهرمان کاظمیان:

 فرض کن  امروز تو  مانند  فردا می شود

آن نگاه  دلکشت از ما  نکن حالا دریغ

مهرزاد کاوه قلعه سردی:

رج به رج می بافم امشب فرش لبخند تو را

با تو ام بیدار شو اسمی و افهم "یا دریغ"

منصور علیزاده:

چت میان عاشق و معشوق امروزی نهاد

بر لب مجنون فسوس و برلب لیلی دریغ

قهرمان کاظمیان:

من که می دانم دل هرکس به عشقی زنده است

آه ای زیبا ترین حالا  بیا فردا دریغ

بارها از  عشق  چشمانت  حکایت  کرده ام

یک نظر  لطف و عنایت وای هی اما دریغ

با دوچشمانت  قرار بی قراری دارم و

بی قراری وای اما در شب یلدا  دریغ

 جمشید مولایی "رایکا":

 بس که از بالا بلا آمد ندا آمد دریغ

من بدنبال سکوتی ترسناک اما دریغ

آتشم در زیر خاکستر ولی حالا دریغ

شعله گشتم دود گشتم رفته ام بالا دریغ

محمد بقالان:

گوییا نوزاد هم از وضع دنیا شاکی است

می زند بر مادر خود؛ درشکم جف پا  دریغ

قهرمان کاظمیان:

 خواب و   بیداری  ندارد ظلم  دنیا ظاهرا

هم به مادر هم  به خواهر هم به آن بابا دریغ

بوی باران هم نیامد توی دشت و کوهسار

وای دریا  وای کوه و وای بر صحرا دریغ

منصور علیزاده:

 می شود هی پیرتر هی پیرتر هی پیرتر

مهر خود را می کند تا مادر از بابا دریغ

علی فرهادی:

شهر ما پرشد پراید و مرگ و میرش هم زیاد

مشتری بهر پژو بسیار و بر تیبا دریغ

ما از این بزم شبانه تا سحربیدار باش

هر شبی را پای منقل جز شب یلدا دریغ

مهران ظهرابزاده:

خاک من مثل طلا ، مردمم اما فقیر

کس نمی گوید از این حکمت برای ما دریغ

علی فرهادی:

 هرکجا دیدی ظروف شسته ازمردان بُوَد

هیچ مردی را تمرد یک دم از زن ها دریغ

منصور علیزاده:

 چون که کمبود دریغ احساس می شد در وطن

آمد از چین با قطار و با هواپیما دریغ

قهرمان کاظمیان:

 خاک  و نفت و آب ما را می فروشند حق ما

کس نمی بیند ولی یک سکه از این ها دریغ

بهمن الماسی فر:

 زهر در کام همه کردند و بدبختی زیاد

خورده اند اما عسل با شیره و حلوا دریغ

احمدرضا کیماسی:

گم شدم در وسعت دریای بی پایان غم

ساحلی کو تا بیاسایم خداوندا دریغ

عبدالکریم کاووسی:

 سهم برخی قیمه گشت و چنجه و جوجه کباب

سهم ما هم شد فلافل، گوجه و سویا دریغ

مهران ظهرابزاده:

 رفته کارون اصفهان و گشته نامش زنده رود

می شود روزی بیابان سرزمین ما دریغ

احمدرضا کیماسی:

شعر ایران سربه سر لبریز قند است و عسل

کام مردم تلخ تلخ از این همه حلوا دریغ

رو سیاهی در جهان آخر نصیب بد سرشت

وین عجب هر روزه عاشق می شود رسوا دریغ

منصور علیزاده:

 هی عوض کانال تی وی کن بزن یک دو ؛ سه؛ چار...

جز مصیبت در مصیبت نیست در سیما؛ دریغ

امین جهانبخشی:

گم شدم در دستِ توفان تا تو را پیدا کنم

مثل موجی در دلِ آغوش دریاها ، دریغ

رفته ای تا غم به روی غم بشیند بر دلم

مانده ام در زیر یک عالم غم و سودا ، دریغ

معصومه صیدالی:

باز هم دیر آمدم جشن بداهه شد تمام

بهر من مانده فقط افسوس  و واویلا دریغ

حکیمه کمایی:

عمرطولانی نمی خواهم خدایا  مرگ  کو؟

بی بها شد زندگانی وامصیبت...وا دریغ!!

امین جهانبخشی:

شاعری شبگرد و عاشق روز و شب در کوچه ها

بعد تو دلخسته و دیوانه و رسوا ، دریغ

من همان مجنون رسوا گشته ام در عشق تو

پس کجایی تا بسازی قصه ی لیلا ، دریغ

هر شب از کابوس تنهایی دلم لرزیده است

روز و شب بیدارم از این قصه و لالا، دریغ

بچه نفتون:

من که می دانم که سد آبی ندارد پشت خود

پس بریزین اشک خود امروز و فرداها دریغ

والی شهرم ندارد وعده ای در مشت خود

چون که دارد می ستاند پول کاندیدا دریغ

من کجا رفتم دلا بیرون ز خوزستان بگو!

در هوایی پر ز باران های سم آسا دریغ

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید
Tagsبداهه, شاعران, انجمن خروش کارون اهواز, زنده رود, شعر, طنز