-
- بغرنج است دیدن رنج دیگران.
- از طب کاری ساخته نیست برای تب عشق.
- خودش را ناکار کرد بیکار.
- با اهل قدم به پارک می روم.
- موج سواری می کند انگشتانم در موج گیسوانت.
- پوستم خشکید به دریا پناهنده شدم.
- طاق باز می خوابید بنای کهنه کار.
- آدم بی چیز، درد ناچیزی به همراه دارد.
- کسی را که از در دوستی وارد شده بود از پنجره بیرون انداختم.
- سران دولتی همسران خوبی نمی شوند.
- قافیه را باختم بعد از دیدن قیافه ام.
- با احتکار مشکل بیکاری ام را حل کردم.
- هم دست نمی شوم با کسی که دست بزن دارد.
محمدمهدی معارفی
ارسال نظر به عنوان مهمان