امروز:
شنبه - 15 ارديبهشت - 1403
ساعت :

مصطفی مشایخی

مانکن چینی

دیروز من و نیره با یک ون چینى
رفتیم به بازارچه ى برلن چینى

جایی که در آن از گل و قندان و لگن بود
تا شال و عرق گیر و گن و دامن چینى

من آن چه بنا شد بخرم زود خریدم
از جمله کلاه و کت و پیراهن چینى

خانم به صد و بیست دکان سر زد و رد شد
تا دید لباسی تن یک مانکن چینى

آقای فروشنده که ما را دمِ در دید
خوشحال شد و زد دو سه تا بشکن چینى

رفتیم از او کیمونویی ساده خریدیم؛
یک پیرهن مجلسی ساتن چینى

گفتیم نپوشیده اگر جر بخورد چی
آورد دو تا قرقره با سوزن چینى

خوش تیپ شدن در گرو عینک دودی ست
ما نیز خریدیم دو تا ریبن چینى

آن آدم ژولیده و بد هیبت دیروز
حالا شده تبدیل به جنتلمن چینى

بانوی گرانمایه ی من هم که اراکی ست
دیدم شده کلا کپى یک زن چینی
شاعر : مصطفى مشایخى

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید