"ندای دمام" / شعری از: منصور مرید- اهواز

 

ندای دمام

شعری از: منصور مرید- اهواز

می شکفد بابونه

در پوتین سربازی

که در انتظارش مادر

ورد می خواند

و تو در خواب سبزه های سیلابی را گره می زنی

 

بگو خانه ات کجاست

شاید عروسک روی آب

یا سیلی که راه گم کرده

در زمینی ترک خورده

که در عطش نم بارانی می سوخت

بداند

شبانه های مضطرب

راه به جایی نخواهد برد

 

در انتظارت می مانم

تا شکفتن گندم ها

تا ور آمدن خمیر های نان

تا روشن شدن تنورهای گرم

تا خشک شدن بالاتنه های نخل

و خاموشی ضجه ها

و آرامش یزله ها

 

می سایم دست به آسمان

و ابرهای اندوه را نوازش می کنم

مگر رویا ها

سماجت کنند

در تحقق خود

و زخم ها التیام یابند

اشک های سیاوش

صبح را از ما دریغ کرده است

از ما

تو بمان

تا آرام گیرد

این تراکم بغض

و رودی که خشمگین

می غرد

و سیلی که

سيلي می زند

به نخل پیری که

ٱوراد آسمانی را یک به یک

می سپارد به آب، باد، آتش

و زمینی که دیگر پذیرا نیست

و پس می دهد مردگان را

 

یقه می دراند زمین

و تو

در گرگ و میش روز

در بهاری زمستانی

و در سماع زار

بر دمام می کوبی.

* منصور مرید

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید