۲۳ شعر کوتاه از سعیدفلاحی (زانا کوردستانی) پاییز ۱۳۹۸

منتخب اشعار کوتاه سعیدفلاحی (زانا کوردستانی) پاییز ۱۳۹۸
 
(۱)
آسمان را به خیال نمی‌آورند
آنان که زمین نشسته‌اند
گل های قالی
بی‌ اندیشهٔ آسمان
قالی‌نشین شده‌اند.
 
 
(۲)
برای دیدنت
معتکف پنجره ام!
قسم به ضریح پنجره
آمدنت را
اجابت بفرما.
 
 
(۳)
رفتن تو 
اتفاق بزرگی است 
فاجعه ای بی پایان
مثل خشکسالی های ایران
مثل سوء تغذیه کودکان آفریقا
وقتی تو رفتی 
خانه چهار دیواری شد 
بی در و پنجره
تو که رفتی  
همه چیز دنیا عجیب شد 
مثل آوار زده ایی
که جنازه اش را از زیر خاک بیرون می کشند 
که به خاک بسپارند.
 
 
(۴)
مانند شام
بعد از سقوط داعش
جا مانده رد پایت
بر ویرانه هایم!
 
 
(۵)
دوست داشتن 
زمان نمی شناسد
جاده ای است
که هر گاه قدم می گذارم
به تو می رسم.
 
 
(۶)
چشم های من
سفره انداخته اند!
بیا…
پیش از آن که بیات شود
نگاه تازه ام.
 
 
(۷)
در شلوغ ترین
خلوت این روزهایم
حضور داری
در شهری که کوچه هایش
آلزایمر گرفته اند.
 
 
(۸)
تو به من می نگری
من، تو را می پایم
و در این خلوت خوش 
عشق پایکوبی می کند.
 
 
(۹)
من هر صبح 
به زن کوردی می اندیشم 
که نمی داند 
حیاط اش را،
در کجای جهان جارو کند...
 
 
(۱۰)
به وقت دیدار
می لرزد
گسل عمیق قلبم
حتی با یک ریشتر!.
 
 
(۱۱)
همچو یک دیوار فرو افتاده
به سرم
هوای هیچ پنجره ای نیست...
 
 
(۱۲)
گونی های سیمان می دانند
چرا کارگر پیر
صورت دخترک خود را 
نوازش نمی کند.
 
 
(۱۳)
مدت هاست 
خشکسالی بی معنی است؛
از چشم های دلتنگِ من  
همیشه باران می بارد
 
 
(۱۴)
من که می دانم
این پاییز
به این سادگی ها
از سر دلتنگی هایم 
دست بر نمی دارد،
شاید از انبوه برگ‌های خزان
بر تن کوچه های عریان شهر
این را
تو فهمیده باشی
که اینچنین عاشقانه
از آن سمت خیابان
دست تکان می‌دهی
و من دل!
 
 
(۱۵)
اخراج از بهشت،
چه تنبیه بی فرجامی بود
برای آدم
غافل از اینکه
بهشت آدم
همان حوا بود! 
 
 
(۱۶)
عشقِ تو
تنها میراثی است 
که در قلبم،
"آرامش زایی" می کند!
شک نکن،
برای من
تو اجماعِ معنایِ دنیایی!
 
 
(۱۷)
و‍ عشق
بُغضِ است
فرزند دوری و دلتنگی
که هر نیمه شب 
گلو گرفته
و جان مرا...
 
 
(۱۸)
من هرگـز از دهانـت نشنیـده ام
جمـله ی
دوسـتت‌دارم‌ را
از چشمانـت بارها...
 
 
(۱۹)
کاش مترسکی‌ می‌شدم
پای جالیز خیالت
اما هر غروب
کلاغ های سمج
نوک می‌زدند
تنهایی ام را
 
 
(۲۰)
با خلق تو
خدا فرمود:
«تبارک الله...»
زیبایی ات چیزی نیست 
که بتوان خلق کرد
دوباره آن را 
 
 
(۲۱)
به تو که می‌رسم
ترک بر می‌دارد
کاسه ی احساساتم
از سرخی لپ‌های گل‌انداخته ات
با شرم
و تو انار می‌شوی،
وقتی لبخندت
می‌ترکاند
لب‌های شیرین ات را...
 
 
(۲۲)
درخت که باشی 
و بهار نیاید 
هیزم می‌شوی! 
فکرش را بکن، 
عاشق باشی 
و عشقت نیاید...
 
 
(۲۳)
به عدد و ارقام توجه نکن
وقتی تو را نداشته باشم
فقیرترین مرد جهانم
 
 
#سعیدفلاحی (زانا کوردستانی)
 
 

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید