نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
چشمی از آیینه می خواهم که خود را بنگرم/تا که بشناسم خودم را از ضمیر باورم
آتشی بر جنگل اندیشه هایم می زنم
تا که ققنوسی به پرواز آید از خاکسترم
درک زیبایی در آواز ( هزار) عشق نیست/من خیال تازه ای را در سرم می پرورم؛
- تا خرد آیینه گردد روبهروی بودنم/جغد را جای قناری در قفس می آورم-
غیرت نابی خیالم را به آتش می کشد/ می شود وقتی غزل فریاد سرخ آخرم
بر ستیغ قله ی مغرور شعر خویشم و
روح شاهین غزل پر می گشاید بر سرم
می روم تا سرزمین لاله های واژگون/تا که دریابی که من تکراری از داغ ترم
می روم وقتی که می بینم به دست آشنا/پاره پاره می شود اوراق ( شعر دیگرم)
از عطش های غزل دیگر چه می گویی که من/از تمام تشنگان شعر تر تشنه ترم
ارسال نظر به عنوان مهمان