امروز:
پنجشنبه - 23 اسفند - 1403
ساعت :

 چشمی از آیینه می خواهم که خود را بنگرم/تا که بشناسم خودم را از ضمیر باورم

 آتشی بر جنگل اندیشه هایم می زنم

تا که ققنوسی به پرواز آید از خاکسترم

 درک زیبایی در آواز ( هزار) عشق نیست/من خیال تازه ای را در سرم می پرورم؛

 - تا خرد آیینه گردد روبه‌روی بودنم/جغد را جای قناری در قفس می آورم-

 غیرت نابی خیالم را به آتش می کشد/ می شود وقتی غزل فریاد سرخ آخرم

 بر ستیغ قله ی مغرور شعر خویشم و 

  روح شاهین غزل پر می گشاید بر سرم

 می روم‌ تا سرزمین لاله های واژگون/تا که دریابی که من تکراری از داغ ترم

  می روم وقتی که می بینم به دست آشنا/پاره پاره می شود اوراق ( شعر دیگرم)

 از عطش های غزل دیگر چه می گویی که من/از تمام تشنگان شعر تر تشنه ترم

 *هرمز فرهادی بابادی

ارسال نظر به عنوان مهمان

پیوست ها

0

نظرات

  • اولین نظر را شما بدهید