نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
رفتن را نظاره می کنم
با عبور از دروازه غزل
اگر شب بگذارد!
و رنج ها
خوشه چین درد ها نباشند
در وادی حیران
پشیمانی هم
پادرمیان قسم ست
که زیاده روی را
به ارتفاع عصیان می کشاند
این حجم بده و بستان
پا بهماه ریاضت است
بعد از دوره اغما
و غروری که
تبلور غمخواری است.
هیجان سراسیمه گی سند را
به جان شش دانگ می اندازد
و اعتماد را
برای نگاه های بیدار
گوشنواز است.
این حکایت آرامش خاطر را
تقدیم اهوان جوان می کند.
و دامنه های کهسار را
با نرگسان جوان تزیین
نوای سرنا
که دامنگیر صحرا می شود
دختران ایل دستمال ها را
در هوای بهاری می چرخانند
برای شادی زمین.
که باردار است
به خاطر خوشه های عاشقانه.
ارسال نظر به عنوان مهمان