نظرات
- اولین نظر را شما بدهید
بر کتاب شعر شاعر فصل دردی باز کن
گفتمان تازه ای را در غزل آغاز کن
فرق دارد درد دل با دردهای مردمی/ شعر را با دردهای مردمی دمساز کن
جلوه گاهی از تجسم در تماشا آمده ست
یک نگاهی سوی زیبایی چشم انداز کن
هرچه گفتی از عذاب عشق دیگر کافی ست/ وقت دیگر شکوه های عشق را ابراز کن
از گیاه شوکران عشق دل مسموم شد
در تسلای خیالم ای غزل اعجاز کن
در ته فنجان قهوه فال حالم مبهم ست/باز هم نیت به شعر خواجه ی شیراز کن
فرصتم را بسته بر زنجیر غفلت دیده ام
حدِ بر من رفته را این بار هم اغماز کن
تا خدا فریاد پژواک مرا هم بشنود/ باز تاب ناله را سمفونی آواز کن
از برای لحظه ی پرواز هرگز دیر نیست/ای پرنده با قفس تا آسمان پرواز کن
ارسال نظر به عنوان مهمان